نگاهى به كتاب «سارتر كه مى نوشت» به بهانه صدمين سال تولد ژان پل سارتر
آژانس خبری کورش: كافه نشينى هاى فلسفى
سارتر كه مى نوشت
بابك احمدى
ناشر: نشر مركز
بهار- ۱۳۸۴
مسعود ميرزاپور : از بابك احمدى در ساليان گذشته تحليل انديشه هاى تاركوفسكى، ماركس و… را در ويترين كتاب فروشى ها ديده ايم و حالا «سارتر كه مى نوشت»: سال ها پيش يكى از منتقدان فرانسوى در بزرگداشت آندره مالرو گفته بود: «مالرو روشنفكر عملگرايى بود كه خود را از بحث هاى روشنفكرى كه در نهايت به وضع چند مانيفست ختم مى شد رهانيد و عملاً دست به فعاليت هايى زد كه از او روشنفكرى متفاوت ساخت؛ روشنفكرى در قرن بيستم، قرن كاميون پر از اسلحه». (نقل به مضمون) اين نكته كه ژان پل سارتر نيز همانند هموطن خود (مالرو) در قرنى كه رندانه كاميون پر از اسلحه لقب گرفته دست به اقدامات عملى براى تغيير وضع موجود زده است يا خير، جاى ترديد مى رود.
اقدامات عملى سارتر را مى توان در دوستى هايى سراغ گرفت كه خشم سيمون دوبوار را برمى انگيخت. اما خارج از اين اقتضائات عملى!! كه از روح تنوع طلب سارتر سرچشمه مى گرفت، وى هيچ گاه عملاً (به غير از دوره اى كه در نهضت مقاومت فعال بود) وارد ميادين نشد بلكه سعى كرد با وضع قوانين فكرى و فلسفى وارد عرصه شود. شايد وضع چنين تفاسيرى كه چاشنى تعهد و التزام را نيز با خود يدك مى كشيد، بعدها در حضور فيزيكى مبارزان پراگماتيست جهان سومى نمود عينى يافت.
اما مباحثى همواره با نام ژان پل سارتر در آميخته است كه حل آن مستلزم واشكافى دقيق زندگى و آثار او است. با توجه به اين نكته اين مباحث را مى توان در چند پارادايم مورد بررسى قرار داد:
• سارتر و فلسفه وجودى اگزيستانسياليسم
اگزيستانسياليسم سنت فكرى بود كه يك قرن قبل از سارتر توسط كيركگارد تعريف شده بود. اگزيستانسياليسم كيركگاردى با بن مايه هاى محكم اخلاقى- مذهبى، انسان مدارى را در كنار آموزه هاى اخلاقى و دينى تفسير مى كرد و سير تطور انسان به سوى تعالى را در مفاهيمى چون اخلاق، دين، ايمان ابراهيمى و… پى مى گرفت. نظرگاه كيركيگارد در باب تعالى انسان در سه ساحت استحصانى، اخلاقى و دينى نمود مى يافت. در اين ساحت ها مراحل تكوين انسان ها ساخت منسجم ترى به خود مى گرفت. اگزيستانسياليسم اخلاقى- دينى كيركگارد در مراحل گونه گونه و تحول خود با معنويت «ياسپرسى» همراه گشت كه قرائت جديدى از اگزيستانسياليسم را عرضه مى كرد و آن اگزيستانسياليسم معنوى بود. اما اگزيستانسياليسمى را كه ژان پل سارتر با جسارت و در ميانه هاى قرن بيستم به محافل روشنفكرى تزريق كرد نه برپايه مذهب كيركگاردى و معنويت ياسپرسى، كه بر پايه ماديتى استوار بود كه از انديشه هاى ماركس و نيچه تغذيه مى شد. انديشه كسانى كه ماكس وبر درباره شان گفته بود: اگر روشنفكرى به مراحل بالاى تفكرى برسد اما نگويد از ماركس و نيچه تاثير پذيرفته هم به خود و هم به مخاطبانش دروغ گفته است. برخورد سارتر با نيچه و ماركس در تعريف فلسفه اگزيستانسياليسم نشان مى دهد كه سارتر هيچ گاه دروغ نگفته است. اما اهميت اگزيستانسياليسم سارتر در ميانه هاى قرن بيستم زمانى آشكارتر مى شود كه اروپاى ويران شده از جنگ دوم جهانى با چنين انديشه هايى به اصلاح كمبودها و ويرانى هاى خود مى پردازد. با نگاهى به مولفه هاى اگزيستانسياليسم كه سارتر بر آن پاى مى فشرد اين امر بديهى تر مى نمايد. اين مولفه ها عبارتند از:
الف- انسان مدارى: سارتر با تكيه بر مفهوم انسانيت مصاديقى را مى آفريند كه هر يك با كاركردى ابرانسانى دست به اصلاح و بازسازى خود و محيط پيرامون خويش مى زنند. و اين همان مسئله اى است كه نيچه تحت عنوان ابرمرد مطرح مى كند. بنابراين «هر انسان پلى است به سوى ابرانسان» در اينجا نقش كاربردى انسانيت در فلسفه وجودى اگزيستانسياليسم آشكارتر مى شود.
ب- حذف واجب الوجود از زندگى روزمره: سارتر با حذف واجب الوجودى كه گاه با تعابير انسان هاى سطحى (به تعبير نيچه ضعيف النفس) دست و پاگير مى شود، روند انسانيت و خويشتن شناسى را هموارتر مى كند. جرأت و صراحت سارتر در طرح اين مسئله مثال زدنى است؛ چرا كه در همان قرن كاميون پر از اسلحه كم شدن تيرى كوچك حتى خمى بر ابروى كسى نمى انداخت (تيرى كه ممكن بود از جانب محافظه كارى يا بورژوازى شليك شود)
پ- تغيير ذات بشرى: به تعبير سارتر انسان مفهومى است كه همواره در پى مصداق مى گردد بنابراين در گشت وگذار خود به منظور تغيير و تحولات، براى مصداقى شدن نيازمند كشف يا اختراع راه جديدى است. سارتر حتى پا را فراتر از دايره اختيار و انتخاب قرار داده و انسان را در مرحله تغيير و تحول و شدن ترغيب به اختراع راه جديد مى كند. از آنجا كه بشر همواره در معرض تغيير و دگرديسى است ديگر انتخاب معنى ندارد بلكه راه هاى جديد بايد كشف و اختراع شوند. بنابراين از آنجا كه موضوع اگزيستانسياليسم انسانيت است مى بايست براى طى فرايند انسان شدن گزينه هاى جديدى را ايجاد كرد.
ج- تقدم وجود بر ماهيت: برخلاف بسيارى از حكيمان كه وجوب را مقدم بر وجود مى دانند سارتر با تصور گستردگى دايره اختيار انسان ها ابتدا مسئله وجود و هستى را مطرح مى كند و بعد از اين مرحله شخص با كمك همان تغيير و تحول و شدنى كه مطرح شد به وجود خود شكل، ماهيت و چيستى مى دهد. بابك احمدى در قسمتى از كتابش آنجا كه تاثير پديدارشناسى هگل را بر سارتر مورد بررسى قرار مى دهد به چنين مسئله اى اشاره مى كند. نومن ها زمانى مى توانند به سوى فنومن پيش روند كه از اختيار برخوردار باشند. حال مى توان از حكيمانى كه ماهيت را مقدم بر وجود مى دانند پرسيد دايره اختيار آدميان چقدر است؟
ه- اضطراب: آدمى كه همواره در حال تغيير، تحول، شدن و پرسش باشد ناگزير از اضطراب و دلهره است؛ چرا كه كشف و يافتن هر گزينه جديدى با اضطراب همراه است و اين مسئله در آدم هاى موضوعيت يافته انديشه ژان پل سارتر مصداقى تر مى شود.
• سارتر؛ نويسنده يا فيلسوف
سارتر در كتاب «آنچه من هستم» گفته است: «تفاوت ادبيات و فلسفه در اين است كه در حيطه فلسفه چهار كلمه نمايانگر همان چهار كلمه است، اما هنر ادبيات را بيان چهار كلمه در يك كلمه عنوان مى كند. سارتر با اين جملات تكليف خود را با ادبيات و فلسفه روشن مى كند. در واقع زمانى كه مى خواهد با زبان فلسفه سخن بگويد كلماتش وضوح بيشترى به خود مى گيرد؛ اما زمانى كه با زبان اديبانه سخن مى گويد، كلامش را با آرايه ادبى تزئين مى كند تا به تعبير خود چهار كلمه را با هنر اديبانه در يك كلمه بيان كند.بنابراين انديشه سارتر را به موازات آثارش مى توان به دو سويه تقسيم كرد؛ الف- سارتر فيلسوف ب- سارتر نويسنده و اديب.در سويه اول او فيلسوفى است كه نظريات خود را در قالب مفاهيمى خاص بيان مى كند. در واقع در اين برهه فلسفه خاص خود (اگزيستانسياليسم) را به خواننده ارائه مى كند. اما در سويه دوم سارتر نويسنده داستان ها و نمايشنامه هايى است كه رنگ و بوى اديبانه دارند. بنابراين مى توان با يك حكم كلى سارتر را منطبق با نوشته هايش (با دو ديد متفاوت اما نه مخالف) بررسى كرد. سارتر چه در نوشته هاى فلسفى و چه اديبانه اش سعى كرده ميان اين دو وجه علوم انسانى رابطه اى دوسويه برقرار كند، اما هيچ گاه از زبان اصلى اى كه در مباحثش به آن پرداخته دور نمى شود.بخش كردن آثار ژان پل سارتر بدان معنا نيست كه در هر يك از اين آثار متفاوت با مبحث ديگر سخن گفته است، بلكه نشانگر آن است كه او با دو شيوه نوشتارى، مفهومى خاص را القا مى كند و آن مفهوم چيزى جز فلسفه وجودى اگزيستانسياليسم نيست.
• سارتر و بورژوازى
به همان اندازه كه شكسپير در نمايشنامه هايش به حرامزاده ها تاخته سارتر نيز به بورژواها مى تازد. در بسيارى از آثار سارتر نظم دكوراتيوگونه، چارچوب هاى بى اساس و اداهاى روشنفكرى بورژوازى به سخره گرفته مى شود. اين مسئله كمابيش در بسيارى از آثار او به چشم مى خورد.
آيا بورژواها همواره اسباب «تهوع» سارتر را فراهم كرده اند؟ بهترين پاسخى كه مى توان به چنين پرسشى داد مرور آثار خود او است؛ چرا كه تمامى قهرمانان داستان هاى او (از دست هاى آلوده تا تهوع) با چنان رويه اى به باد استهزا گرفته مى شوند كه نشان مى دهد تا چه اندازه اسباب تهوع سارتر را فراهم كرده اند.
در دهه هاى ۵۰ و ۶۰ ميلادى كه رفته رفته بورژواها برنظامات و اقتضائات اجتماعى حاكم مى شوند اين حمله از جانب ساتر شدت بيشترى به خود مى گيرد. حتى گرايش اين طبقه به اردوگاه چپ نيز همواره تراژدى خنده دارى را برايش رقم مى زند. در نمايش دست هاى آلوده مردجوانى كه از طبقه خود فاصله گرفته و به چپ ها و مبارزاتشان پيوسته، فردى ضعيف النفس معرفى مى شود كه در نهايت سرنوشتى جز مرگ عايدش نمى شود. سرنوشت اين كاراكتر همان آرزويى است كه سارتر در بعدى وسيع تر براى طبقه اش دارد و آن انهدام نظامات بورژوازى است. كاراكتر نمايش دست هاى آلوده شباهت عجيبى به گفته سن سيمون دارد كه همواره چپ هايى را مثال مى آورد كه بورژوازى بر كپل هاى اسبشان آويزان است. با چنين تلقى اى ساتر همواره و در هر شرايطى تز اصلى خود را تاختن به اين قشر نوپا و نوكيسه اى قرار مى دهد كه در عين برخوردارى از همه چيز، هيچ چيز قابل ارائه اى ندارند.
• هستى و نيستى سارتر
همان گونه كه گذشت يكى از مولفه هاى اساسى اگزيستانسياليسم مقدم بودن وجود برماهيت است از ديد سارتر و همفكرانش انسان ابتدا وجود مى يابد و در پناه وجود، ماهيت خويش را جست وجو مى كند. به عبارت ساده تر فرايند ماهيت و شكل هر موجود به وسيله خود او ساخته مى شود. اگر انسانى متولد شود وجود يافته اما اين خود او است كه اقتضائات و گرايشات زندگى خود را مى سازد و اين همان ماهيت بعد از وجود است. با چنين رويكردى انسان ديگر خود را اسير جبر نمى بيند و به تعبيرى «خود مددكار خويشتن مى شود» مصداق بارز چنين برداشتى در مثالى عينيت يافته كه سارتر و همفكرانش به كرات از آن سخن گفته اند و آن تصور قهرمان معلولى در دوى صد متر است؛ چرا كه او خويشتن خويش را شناخته، سپس به خود شكل داده و تمامى كارها را برخود هموار مى كند. آلبركامو در داستان كوتاه يوناس نقاش (زمانى كه يوناس، دستانش را در يك حادثه موتورسوارى از دست مى دهد و بعد از آن با دهان خالق نقاشى هاى بكر مى شود) در پى تبيين چنين رويكردى است (هر چند اگر كامو اگزيستانسياليسم نباشد و خود را مجبور به پرداخت بدهى هاى سارتر نبيند).نيچه فيلسوفى كه «ماكس وبر» او را پايه هاى روشنفكرى قلمداد مى كند نيز بر همين مفهوم پاى مى فشرد و رسيدن به قدرت با اراده اى قوى را شكل تكاملى انسان مى داند. اراده معطوف به قدرتى كه انسان در مرحله نخست ضعف خويش را مى شناسد و سپس در برطرف كردن و حتى به قدرت تبديل كردن آن تلاش مى كند. سارتر در كتاب «هستى و نيستى» در پى تبيين چنين رويكردهايى است كه انسان بدون كاركرد را در عين وجود داشتن، نيست مى انگارد؛ آدمى كه همواره در پى يافتن راهكارى براى ماهيت بخشى به وجود خود است هستى يافته و شكل خويش را ترسيم مى كند. از همين نقطه است كه عصيان هاى سارتر عليه نظام هاى مستقر موجود و ضرورت تغيير و تحول در آن آغاز مى شود. سارتر با تمامى جبرها (از زمينى تا آسمانى) به مبارزه برمى خيزد؛ چرا كه آنها را مانعى در برابر ماهيت بخشى به وجود آدميان قلمداد مى كند و اين برداشت نقطه آغاز و انجام عصيان هاى او است.
• كافه نشينى هاى سارتر
بسيارى از آثار مهم سارتر برآيند مباحث و گفت وگوهايى بود كه او با دانشجويان و دوستان همفكرش در كافه هاى اطراف دانشگاه سوربن پاريس انجام داده بود. اين كافه نشينى ها منجر مى گشت تا سارتر با همفكرانى چون دوبوار، كامو، ژانستون و ديگران به طرح مباحث فكرى- فلسفى بپردازد كه سبب ساز زايش آثار فلسفى و ادبى بود و اين گونه نقش كافه ها را در زندگى سارتر مى توان نقشى هم پايه همان فلسفه آلمانى به حساب آورد. سارتر كه مى انديشيد و سپس اين انديشه ها را مى نوشت، قسمت اعظم حيات فكرى خود را مديون يك فنجان قهوه، يك ميز قهوه اى رنگ ورورفته، يك پيپ سياه، يك سيمون دوبوار و يك پاريس بارانى بود.
پیام برای این مطلب مسدود شده.