قتل دکتر کاظم سامی
ساعت ۳۰/۱۱ چهارشنبه دوم آذر ماه ۱۳۶۷ شخصى كه خود را غلام همتى معرفى مى كرد، در واپسين ساعات كار طبابت دكتر كاظم سامى وارد مطب وى شده و از همسر ايشان كه در روزهاى زوج مطابق معمول، به تنظيم اوقات امور مطب مشغول بود، براساس وقت قبلى تقاضاى ملاقات با دكتر را كرد. در فاصله كوتاهى پس از راهنمايى وى به داخل مطب، با شنيدن فريادهاى دكتر سامى، همسرش سراسيمه از طبقه بالا (منزل) به طبقه پايين (مطب) مراجعه كرده و آن مرد را دشنه به دست و خون آلود در كنار فرق شكافته و پيكر غرق به خون دكتر مشاهده مى كند.
همسر سامى بعدها در شرح جنايت گفت: «من نمى دانستم او با چه انگيزه اى آمده بود، وقتى او آمد همه رفته بودند و او يك كيسه نايلونى مشكى هم دستش بود. بعد از مدتى گفت دستشويى كجاست؟ و من نشانش دادم. كيسه سياه رنگ را كنار مبل گذاشت. من چه مى دانستم داخل آن كيسه چيست؟ او كه داخل مطب رفت دكتر- با توجه به پايان ساعت كار و نبودن مراجعه كننده بعدی- به من گفت شما میتوانيد برويد. من هم رفتم طبقه بالا، يعنی خانه. در آشپزخانه مشغول كار شدم. مريضى كه قبل از رفتن همتى به داخل مطب، پيش دكتر سامى بود، بعدها به ما گفت: دكتر سامى در اتاق را باز كرده و از همتى به خاطر معطلى زياد عذرخواهى كرد. به هر حال، من در طبقه بالا همانطور كه گفتم مشغول كار بودم كه يكدفعه صداى فريادی بسيار بلند كه هيچ وقت سابقه نداشت بلند شد و من سراسيمه به طبقه پايين رفتم. در راهرو را باز كرده و پرسيدم چه خبره؟ قاتل مرا ديد و در حالى كه چاقو در دستش بود به من گفت تو كيستى؟ من مثل اينكه خداوند اين كلام را در زبانم گذاشته باشد، گفتم: منشى دكترم. چون من را قبل از انجام قتل در سمت منشى دكتر ديده بود، باورش شد. اگر مى دانست من همسر دكترم شايد مرا هم بى نصيب نمى گذاشت. او اين فرصت را به من نداد كه تلفن كنم، در حالى كه در يك دستش كلت و دست ديگرش چاقو بود مرا در دستشويى زندانى كرد. من دردستشوئی را از داخل بستم، ديگر نفهميدم بيرون چه میگذرد.
صداى شرشر آب مى آمد. مثل اينكه داشت دست و پاى خود را مى شست و بعد از مدتى به من گفت: در را بازكن، من امتناع كردم و او به من گفت: به ولاى على با تو كارى ندارم اما اگر در را بازنكنى من با نارنجك اينجا را منفجر مى كنم. به ناچار در را باز كرده و چون مى خواست برود بررسى كرد كه مرا كجا حبس كند تا من دنبالش نروم. يك انبارى در پشت اتاق مطب دكتر بود. آنجا را باز كرده و مرا آنجا زندانى كرد و من تنها بودم و دائم حرف مى زدم كه بفهمم كه اين تا كى اينجا در مطب است.
به من گفت: زياد صحبت مى كنى و بعد رفت.
در انبارى كه زندانى بودم، بالاى آن يك پنجره كوچك بود و من با يك ميله، شيشه پنجره را شكستم و به هر نحوى بود خودم را از آنجا سُر دادم و به پايين افتادم. بلافاصله سراغ دكتر رفتم، آن موقع تصور كردم كه دكتر تمام كرده است، رنگ صورتش زرد شده بود. بلافاصله با خواهر و برادر دكتر تماس گرفته و به اورژانس خبر كرديم، تا اورژانس برسد شروع به جيغ زدن و داد و فرياد كردم و همسايهها بيرون ريختند. اورژانس نرسيد و ما با همسايهها يك وانت گرفتيم و دكتر را به بيمارستان ساسان منتقل كرديم و آنجا هم دكتر دو روز در آى سى يو بود. او را اتاق عمل هم بردند، دكتر رحيم زاده كه دكتر را عمل جراحى كرد، گفت: اگر كس ديگرى جاى دكتر سامى بود، من با اين اسكنى كه از مغز او گرفتم به اتاق عمل نمى رفتم، اما براى دكتر سامى رفتم اما هيچ كارى نمى شد كرد و سامى دو روز بعد با وجود تلاش تمامى تيم جراحى و پزشكان در ساعت ۳۰/۲۱ روز جمعه چهارم آذر ماه ۱۳۶۷ به شهادت رسيد.
مرا چندين بار به دادگسترى خواسته و به من گفته اند كه پرونده هنوز مفتوح است و پيگيرى خواهد شد. ما خواستار اين هستيم كه واقعيت اين امر معلوم شود كه به چه علت چنين شخصيت علمى، سياسى، اجتماعى و مورد قبول مردم بايد به قتل برسد. آن هم به اين طرز فجيع؟
(بعدها روزنامه جمهوری اسلامی كه در آن زمان نقش كيهان شريعتمداری را برعهده داشت، مدعی شد كه ضارب ديوانه بوده و در يك گوشه شهر اهواز خود را حلق آويز كرده و كشته. يعنی پرونده كور است و برويد دنبال نخود سياه. شايد احمدی نژاد دقيق تر بداند بر سر همتی چه آمد و او اكنون با چه نامی، در كجا مشغول ادامه خدمت است!)
منبع: پیک نت
پیام برای این مطلب مسدود شده.