قائم مقام شرح جنایت را از “کتاب کوچه” احمد شاملو بخوانید
پیک نت: اگرچه معاهده تحمیلی ترکمن چای پیشاپیش رسیدن محمد میرزا ) نوه فتحعلی شاه( به سلطنت را مسجل کرده درآن جای شکی باقی نگذاشته بود، معذالک آخوند ملا عباسی ماکوئی، مربی شیاد محمد میرزا، درایام ولیعهدی او بدو چنین تلقین کرده بود که ” رسیدن تو به سلطنت جزبه اراده من ومساعدت انفاس قدسی من محال خواهد بود”. لاجرم آخوند ریاکاراطمینان کامل داشت که با رسیدن شاگرد ضعیف النفس او به سلطنت، مقام صدارت عظمای ایران متعلق به او خواهد بود. گیرم با درنظرگرفتن آن همه مدعیان سلطنت که در ابتدای کاروجود داشت ترجیح میداد که قوام یافتن امرسلطنت وسرکوب شدن مدعیان، کاروزارت وصدارت با قائم مقام باشد. اما همین که اساس سلطنت قوام گرفت ومدعی ومزاحمی باقی نماند. آقاسیبیدرنگ دست به کارشد. تنی چند ازروسای خلوت شاهی را که هریک ازطریقی درمزاج محمدشاه نفوذ داشتند با خود همداستان کرد وبرای تیره کردن روابط شاه و قائم مقام لحظه ئی را ازدست نداد.
اعضای این ” حوزه منحوسه” دیرآمدن قائم مقام را به حضورشاه، که معلول تراکم شدید کارها بود، چنین جلوه دادند که ” دلیلبیاعتنائی اوبه شماست” و سکههای تازه ضرب را که عبارت روی آنها ” شاهنشه انبیا محمد” بود دستاویزقراردادند که به شاه بگویند ” این محمد شما نیستید؛ پسرخودش میرزا محمد است که خیال دارد اورا به جای شما به سلطنت برساند؛”
قائم مقام که ازاین بازیهای زیرپرده خبری نداشت همه وقت ونیروی خود را صرف اصلاح امورکشورکرده بود. دست بیکارگان مفتخوار را ازکارها ومقامات مهم کوتاه میکرد وناگزیرافراد دلسوزوفعالی را که خود میشناخت ومورد اعتمادش بودند برکارها میگماشت. خزانه کشوررا که تا آن هنگام حساب وکتابی درکارش نبود تحت قاعده ئی درآورد وبرای هرکار بودجه ئی مشخص کرد وچون دربارمی بایست نشان بدهد که پیشقدم قبول اصلاحات است نخست به محدود کردن حقوق ومزایای درباریان وازآن جمله شخص شاه پرداختبیآن که یک دم بیندیشد که با این کارخود خنجردرکف دشمنان نابکارخویش میگذارد.
این کاردربار را به یکباره براو برانگیخت وشمشیرها همه از روبسته شد. قائم مقام که عاقبت به وجود نطفه خطری دردربار پی برده بود به قصد پیشگیری ازاقدامات مخالفان وخاموش کردن شعله فتنههای درباریان رئیس قراولان درباری را که ازهمدستان حاج میرزا آقاسی بود برکنارکرد وافسری از متعمدان خود را براین کارگماشت. لیکن دیگرکارازکارگذشته بود، مخالفان که تا آن هنگام به قدرکفایت پایههای اعتماد شاه را سست کرده بودند این عمل را نزد او مقدمات کودتائی قریب الوقوع جلوه دادند ومتقاعدش کردند که دیگرجزدستگیری واعدام سریع قائم مقام هیچ راه نجاتی باقی نمانده است. شاه این همه را پذیرفت لیکن به اعدام اوتن درنداد. زیرا با سوگندی که چند سال پیش ازآن یاد کرده بود نمی توانست به ریختن خون اورضا دهد.
ماجرا ازاین قرار بود:
به سال 1246 هجری قمری که قائم مقام درمعیت عباس میرزا ) نایب السلطنه( وپسراو محمد میرزا ) یا محمد شاه آینده ( برای سرکوبی فتنهء عبدالرضا خان یزدی به صفحات یزد وکرمان اردو میکشیدند، قائم مقام در نائین ازحاج محمدحسن کوزه کنانی، عارف معروف 1152- 1247 که پیرو مراد او بود زیارتی به عمل آورد. دراین دیدارمحمدمیرزا نیزقائم مقام را همراه کرده بود. شیخ محمدحسن که دراین هنگام نودوپنج ساله و در نهایت ضعف پیری بود، به هنگام وداع مهمانان پاره کاغذی درمشت قائم مقام نهاد که درآن نوشته بود: ” توبه دست این محمد میرزا کشته خواهی شد!”
دوسال پس ازاین ماجرا، یعنی به سال 1248، هنگامی که محمدمیرزا و قائم مقام شهرهرات را درمحاصره دارند، عباس میرزا که به سبب بیماری شدید به مشهد آمده است مرگ خود را نزدیک یافته آن دو را به بالین خویش خواند و قائم مقام را سوگند میدهد که برای رسانیدن محمدمیرزا به سلطنت ازهیچ کوششی فروگذارنکند- قائم مقام که محمدمیرزای خشکه مقدس نالایق را به جهات بسیاروازآن جمله اسارت معنوی او در چنگال حاجی میرزا آقاسی شیاد شایسته پادشاهی نمی دانست به عباس میرزا محتضرتوصیه کرد که دیگری از اولاد خود را بدین کارنامزد کند. وچون عباس میرزا نپذیرفت بدو گفت: ” برمن معلوم است که محمدمیرزا مرا به قتل خواهد آورد. وهرگزکسی قاتل خود را نمی پرورد!
نایب السلطنه به محمدمیرزا امرکرد به اتفاق قائم مقام به حرم امام رضا بروند، محمدمیرزا سوگندی خورد که هرگزخون قائم مقام را نمی ریزد و شمشیررا به روی اوحرام کند، وقائم مقام نیزمتقابلا سوگند بخورد که هرگز به محمدمیرزا خیانت نورزد وازهیچ گونه خدمتی درحق اوکوتاهی نکند و چون این تحلیف ازدوطرف به جای آمد نایب السلطنه دست پسرش محمد را دردست قائم مقام گذاشت وگفت: ” اکنون با خاطرآسوده میمیرم.
چنین بود که محمدشاه به اعدام قائم مقام رضا نمی داد ودربرابروسوسههای ملا عباس مکاروهمدستانش مقاومت میکرد. ازجمله این همدستان، یکی امام جمعه وقت بود ودیگری کمیل- وزیرمختارانگلیس درایران”. ازگزارش 21 ژوئن 1835 سفیربه وزارت خارجه بریتانیا درباب قتل قائم مقام، ونیزاز روزنامه خاطرات وی چنین برمی آید که او نیزدرهلاک آن مرد بزرگ نقشی تمام بازی کرده است. چنانکه وقتی شاه را مردد یافته بدوگفته است: ” اگر تنها به عزل وتبعید اواکتفا کنید دوباره بازمی گردد؛ همان طورکه ازتبریز به خراسان تبعیدش کردند وبازروی کارآمد!”
اما سرانجام ملای شیاد راهی پیش پای شاه نهاد تا هم تاج وتخت ) که به زعم اوسخت درخطرافتاده بود( ازخطربرهد وهم پادشاه به سوگندی که یاد کرده استبیوفائی نکرده باشد. قائم مقام را خفه میکنیم تا ” خونش را نریخته باشیم وتیغ به رویش نکشیده باشیم!”
محمد شاه سست عنصروحشت زده، این فکررا پسندید وبراین تصمیم نبوغ آسا صحه گذاشت؛
غروب روز24 صفر1251 هجری قمری پیشخدمتی ازباغ نگارستان به باغ لاله زارآمد که شاه قائم مقام را احضارفرموده است. قائم مقام اسب طلبید، کربلائی قربان، نوکرپیرمورد علاقه او- پدرمیرزا تقی خان، امیرکبیرآینده- )که به احتمال زیاد مخاطب فرضی ضرب المثل نیزهموست ( هنگامی که قائم مقام پادررکاب میکرده پیش دویده بدو گفته است:- قربانت برم، کجا میری؟ خواب دیده ام که خدا نکرده اتفاق بدی برات میافتد.
قائم مقام میخندد ومی گوید” – زود برمی گردم پیرمرد!
باری، درباغ نگارستان به قائم مقام میگویند شاه درعمارت سردرمنتظراوست، اما چون شاه را درآنجا نمی یابد میگویند”- باشید، تشریف میآورند.
وچند دقیقه بعد، یکی میآید وقلمدان ولوله کاغذ اورا که )معمولا وزرا همیشه دربرشال آماده داشته اند( بدین بهانه که ” شاه خواسته اند” ازاو گرفته با خود میبرد.
انتظاربه طول میانجامد. چون وقت نمازمی گذشته نمازمغرب وعشاء را میخواند وبالاخره میگوید” – اگرشاه فرمایشی با من ندارند بهترست بروم چون که درمنزل با کشی وعده ئی دارم.
می گویند:- فرموده اند- کارلازمی با شما دارم، خارج نشوید تا احضارتان کنم.
می گوید:- پس قدری استراحت میکنم.
شال کمررا بازکرده زیرسرمی گذارد، جبه را روی خود میکشد ومی خوابد. ازخواب که بیدارمی شود دوساعتی ازشب گذشته است.
می گوید:- اگرشاه تشریف نمی آورند من بروم خدمت شان ببینم فرمایش شان چیست.
وچون بازهم جوابهایبیسروته میشنود به مزاح میگوید”- نکند من اینجا محبوسم؟
می گویند:- شاید!
تعریف کرده اند که یا شنیدن این پاسخ دراتاق شروع به قدم زدن کرده است.
قائم مقام را پنج یا شش روزگرسنه وتشنه درحوضخانه زیرزمینی عمارت نگارستان بازمی دارند تا خود ازبی آبی وبی غذائی بمیرد. ازدیدارهائی که در این مدت با اوشده وگفت وگوهائی که با اورفته خبری دردست نیست. این قدرهست که سرانجام، شب آخرماه صفر، اسماعیل خان قرچه داغی، سرهنگ فراشخانه شاهی، به اتفاق میرغضب باشی وتنی چند ازآدمکشان خود درهمان حوضخانه برسراومی ریزند و به زمینش میافکنند، قائم مقام با همه ضعف وناتوانی جسمی ناشی ازگرسنگی وتشنگی چندروزه مقاومت سختی ازخود نشان میدهد، چنان که به گفته کمیل انگلیسی ” درکشمکش با جلاد، سرودستش میشکند وغرقه خون میشود” ودرآخرکارموفق میشوند دستمالی به حلق اوفروبرند وخفه اش کنند. آنگاه جنازه اش را درگلیمی میپیچند وبر استری میاندازند وشبانه به شاه عبدالعظیم میفرستند.
ازقول متولی آستانه نقل کرده اند: ” اذان صبح بود که دررا کوبیدند، چون از خدام کسی نبود خودم دررا بازکردم. دیدم چند تن ازغلامان کشیکخانه اند و نعشی آورده اند که ” شاه فرموده این را دفن کنید.” پرسیدم جنازه کیست؟ – گفتند جنازه قائم مقام است- خواستم غسلش بدهم وکفنش کنم، نگذاشتند. گفتند مجال نیست”.
والبته این را دستورداشتند. نمی خواستند کسی ازمشاهده نعش دریابد که با او چه کرده اند. باری جنازه به همان صورت دفن شد. درصحن امامزاده حمزه، کنارمزارشیخ ابوالفنوح رازی .
با استفاده ازمنابع مختلف وسپاسگران دوره قاجار
خان ملک ساسانی، جلد2، حاج میرزا آقاسی. ص 152
پیام برای این مطلب مسدود شده.