برگرفته از یک هفته با خبر علیرضا نوریزاده
شنبه 25 تا دوشنبه 27 ژانویه
نخست از خوانندگانم پوزش میخواهم که مقدمه مطلبم بیش از مؤخره شد اما در شرایط و لحظاتی زندگی میکنیم که هر غفلت و یا سکوت ما میتواند به آن اصلی که اغلب ما به دنبال آن هستیم یعنی نجات خانه پدری از وضع تلخ و نگران کنندهای که به آن دچار شده است لطمه بزند. حال بپردازیم به یک خبر بسیار مهم.
در همان اوائل انقلاب یعنی خرداد ماه 58 جوانی با ریش و تسبیح و جای مهر بر پیشانی به نام «حسام» به عنوان مأمور اجرای احکام دادگاه انقلاب ــ مصادره، جلب افراد به زندان و تبعید و… ــ وارد خدمت در دادسرای انقلاب شد. حسام به ظاهر بسیار متعصب و نماز شب خوان بود. خلخالی، موسوی تبریزی، اسدالله لاجوردی و… بسیار به او اعتماد داشتند، و تنفیذ احکام سخت را به او می سپردند. حسام برخلاف بسیاری از همکاران و دوستانش در دادگاه انقلاب ماند و تا چندی پیش به عنوان رئیس اجرای احکام دادگاه انقلاب مشغول به کار بود. دستگیری و افول ستاره بخت او خیلی ناگهانی و تعجببرانگیز بود. با بودن پدری که علاوه بر نمایندگی ولی فقیه تولیت امامزاده مشهد اردهال کاشان را نیز عهدهدار است کسی فکر نمیکرد حسام دچار وضعی شود که امروز با آن روبروست. مطابق اعترافاتش او از سال 58 تا امروز با 1200 زن شوهردار که همسرانشان به دلیلی در زندان دادگاه انقلاب بودهاند گاه با تهدید و زمانی با وعده آزادی همسرانشان، ارتباط نامشروع جنسی داشته است. آخرین بار او در حالیکه پس از همبستری با همسر یک روحانی زندانی در خانه او غسل کرده و به نماز ایستاده بود، دستگیر شد… در باب حسام باز هم خواهم نوشت.
چشم ولی فقیه روشن… یادتان هست وقتی ماجرای خانه هدایت اسلامی کرج را در کیهان نوشتم، سه هفته بعد حضرات به این فضیحت اعتراف کردند. منتظر اعترافاتشان درباره برادر حسام باشید.
زاهد ار راه به رندی نبرد، معذور است
سه شنبه 3 تا جمعه 7 فوریه
پیشدرآمد: بی شک بسیاری از خوانندگان این ستون طی دو هفته اخیر حداقل از خبر گریختن حمیدرضا ذاکری یکی از مقامات بلندپایه امنیتی رژیم جمهوری اسلامی به خارج مطلع شده اند. و از آنجا که بنا به تقاضای خود آقای ذاکری، کار پرس و جو و بررسی و تحلیل مطالب ایشان با من است و طی چند برنامه مستقیم رادیویی در رادیو ماهواره ای «یاران» همراه با علیرضا میبدی، مطالب تکاندهنده ای در رابطه با سیاهکاریهای نظام تافته جدا بافته، عنوان شده است لازم دیدم ضمن معرفی ذاکری و اهمیت جدایی او از نظام و دستگاه عریض و طویل امنیتی اش، چند مطلب مهم را که تنها نمیتوان به انتشار شفاهی آن بسنده کرد، با خوانندگان این ستون در میان گذارم.
حمیدرضا ذاکری که پیش از این نامش را به عنوان یکی از کادرهای وزارت اطلاعات در چند مورد آورده ام و در دو کتابم پیرامون قتلهای زنجیره ای از او یاد کرده ام، چهل ساله مردی از یک خانواده مذهبی در اصفهان است که هنگام بالا رفتن رایت انقلاب جوان شانزده ساله ای بوده با همه شور و شر جوانی و البته نگاه و عاطفه ای سرشار از علائق دینی و باورهای مذهبی.
او نیز چون میلیونها جوان ایرانی با این امید که کاروان انقلاب به ساربانی آیت الله خمینی، ره سوی کعبه آزادی و عدالت اجتماعی و اخلاق اسلامی و انسانی دارد، خیلی زود جذب انقلاب میشود. به قول خودش روز پیروزی انقلاب، در نگاه او، روز فرو افتادن پرچم شیطان و فرا شدن رایت به قول خودش «آقا امام زمان» بود. موج فریاد و خشم و خروش، حمیدرضای نوجوان را چنان در خود گرفت که دیگر به چیزی به جز انقلاب، مبارزه با هر که و هرچه در خط مقابل انقلاب قرار داشت، و دفاع از آرمانهایی که میپنداشت خمینی فرشته برای تحقق آنها از سوی حضرت حق مأمور شده است، نمیاندیشید. در آغاز رو سوی کمیته ها و سپس سپاه داشت و هنوز به بیست سالگی نرسیده در جبهه های جنگ جان و جوانیش در آتشی که جنون صدام حسین و آرزوهای اهل ولایت فقیه برای برافراشتن پرچم اسلام ناب محمدی انقلابی بر فراز قصر ریاست جمهوری بغداد، باعث آغاز شدن و ادامه یافتنش بود، سوخت و خاکسترنشین شد. با اینهمه، حمیدرضا نیز همچون هزاران جوان دیگر از همنسلانش فریب لقبی را خورد که ولی فقیه و اصحابش بر آنها گذاشتند. «سربازان گمنام امام زمان».
با آنکه امام زمان ولی فقیه در سلطنت آباد و مقر سابق ساواک مقیم بود، اما حمیدرضاها تصورشان این بود که در جبهه ها «آقا» با لباس سپید و شال سبز گهگاه به سراغشان میآمد و آنها چنان به شبح او دلبسته بودند که وقتی تلویزیون بغداد سه چهار تا از آنها را که اسیر شده بودند به نمایش گذاشت، پوزخندی زده بودند که صدام عفلقی کور خوانده است و با این نمایشها نمیتواند خللی در ایمان ما ایجاد کند.
حمیدرضا ذاکری آنطور که خودش میگوید، دستی آلوده به خون ندارد اما همکارانی را که بسادگی آب خوردن سر میبریدند و سینه میدردیدند ملامت نمیکرد چون به تصور او، دشمنان اسلام و انقلاب و البته ولی فقیه را باید نابود کرد. و هرکه بیشتر نابود کند، نزد خداوند مقربتر و جایگاهش در خلد برین والاتر است.
ذاکری تنها هنگامی به خود آمد و تکان خورد که از ماجرای بمبگذاری در حرم امام رضا مطلع شد. برای انسانی مؤمن و معتقد چون او که بارها در حرم امام هشتم دست به دامان ضامن آهو شده بود که نظام را حفظ کند و از عمر او بکاهد و بر عمر رهبر بیفزاید قابل قبول نبود که با اطلاع وزیر اطلاعات علی فلاحیان که مورد عنایت و لطف ویژه مقام معظم رهبری!! و سردار مربوطه سازندگی و رئیس جمهوری وقت است، معاون وزیر یعنی سعید اسلامی (امامی) برای بد نام کردن اهل سنت و توجیه سرکوبی و قتل روحانیون سنی مذهب و نیز ضربه ای معنوی به مجاهدین زدن، در حرم امام رضا و یکی دو مسجد و میدان شهر مشهد، بمبگذاری میکند، سی چهل نفر در این حوادث کشته و مجروح میشوند و در پایان نیز سه چهار دختری را که روزگاری طرفدار مجاهدین بودند و حالا در زندان هستند به همراه دو بلوچ و یک طلبه اهل سنت حوزه تایباد به عنوان عاملان این اعمال ضد بشری، محاکمه و محکوم میکنند و اعترافات تلویزیونی نیز از آنها میگیرند.
ذاکری با به یاد آوردن جنایت مشهد از صمیم دل متأثر شده بود. از همانجا او تصمیم گرفت برای رسوا کردن دکاندارانی که متاع دین را عرضه میکنند اما در پستوهای دکانشان سر میبرند، آتش میزنند، به نوامیس مردم تجاوز میکنند، و بیت المال ملت دردمند و گرفتار را چون ارثیه پدری بالا میکشند، از جان خود مایه بگذارد.
اگر ذاکری نبود، خیلی از اطلاعات تکان دهنده به دست من و خیلی از ما نرسیده بود. مسائل پشت پرده قتلهای زنجیره ای، فیلم شکنجه همسر سعید امامی و بعضی از متهمان در پروندة قتلهای زنجیره ای از کانال ذاکری به خارج راه یافت. و از این بابت، من به سهم خود از او بسیار سپاسگزارم. گفتگویی طولانی با ذاکری داشته ام که امیدوارم به صورت کتابی مشروح از گذشته و حال امنیت خانه مبارکة ولی فقیه تقدیم هموطنانم شود، بعضی از گفته های ذاکری را اما به مرور در کیهان خواهم آورد. یکی از مهمترین نکاتی را که بازرس ویژه دفتر اطلاعات رهبری و رابط شورایعالی اطلاعات و مقابله با بحران با دیگر ارگانهای امنیتی مطرح کرد، نقش ناطق نوری بعد از دوم خرداد در مسائل امنیتی و چرخاندن چرخ دستگاه اطلاعات رهبری است. علی اکبر ناطق نوری را اگر قبل از انقلاب میشناختید و مسیر زندگی او را تا امروز دنبال میکردید، مثل من از حضور او در رأس سازمان بازرسی رهبری و نیز عضویت و نقش اجرایی اش در کمیته عالی اطلاعات، شگفت زده میشدید. پیش از انقلاب، ناطق نوری در بین اقرانش، از همه بیسوادتر بود و چون به روی منبر دهان و صدایی گرم نداشت، هیچگاه به جمع منبریهای سرشناس راه پیدا نکرد و دستمزدش نیز از ده تومان بالاتر نرفت. در تکیه سارویها (اهل ساری) در دهة اول محرم ناطق میان پرده خوان بود یعنی دو سه آخوند حسابی که در مجلس بودند، اجازه میدادند اواسط مجلس او چند دقیقه ای عاشوراخوانی کند. معمولا آقایان علما که عبا و عمامه بر تن و سر دارند، شئون اهل علم!! را رعایت میکردند اما ناطق در کوتاهترین فرصت عمامه را بر میداشت و لباده را از تن خارج میکرد و با اخوی کشتی میگرفت. داداش احمد نیز باستانی کار بود و گاهی با علی اکبر میل میگرفتند و کباده میزدند. تصویر بی عمامه ناطق در کنار آقای خمینی روز بازگشت آقا از فرانسه، در بهشت زهرا در میان تصاویر انقلاب جای ویژه ای دارد. ناطق در این تصویر، عمامه هشته و قیافه عزادار و غمگین گرفته است. هر بار آقای خمینی اشاره ای به مصائب ملت میکرد، ناطق نوری بر سر و سینه میکوفت. به هرحال با آنکه او از رفقای احمدآقا و آفتابه آبکنه ای ولی فقیه بود اما هرگز در جمع اصحاب صاحب قدرت آقا جایی نداشت. حتی دوران وزارت کشورش با مصیبت و ناکامی به پایان رسید و استیضاحش هنوز از یادها نرفته است. دوران ریاست او بر مجلس نیز از خنثی ترین دورانهای مجلس بود. در سال پایانی مجلس پنجم که با سال اول دولت خاتمی تقارن پیدا کرد، علی اکبرخان که سیلی سختی در انتخابات ریاست جمهوری از ملت دریافت کرده بود و با چشم گریان شاهد به خانه خاتمی رفتن عروس فتان ریاست جمهوری شده بود، مردی که بر کرسی مؤتمن الملک و احتشام السلطنه و سردار فاخر حکمت تکیه زده بود، رهبری اکثریت ضد اصلاحات را به دست گرفت اما آنقدر بی عرضه بود که یک تشر مجید انصاری طرفدار دولت، باعث جا زدنش میشد.
به هرحال ولی فقیه که در بازی انتخابات با حمایت از ناطق نوری آن «نه» بزرگ معروف را از ملت تحویل گرفته بود و تتمة آبرویش را علی اکبرخان به باد داده بود، شیخ را نزد خود خواند و ریاست کل بازرسی رهبری را در کف با کفایت او گذاشت. و حالا آقای ذاکری فاش میکند، شیخ بی دانش عاشق پول و ثروت، در کنار ساختمان سازی و زمین خواری و پورسانتاژگیری، از سفره خونین قدرت نیز سهمی گرفته است و در پرونده سازی و توطئه علیه آزادیخواهان ایران، و بگیر و ببندهای اخیر، نقشی فعال بازی کرده است، ناطق نوری داماد آقای رسولی محلاتی است که از نزدیکان آقای خمینی بود و اینک در صف دشمنان خاتمی و اصلاح طلبان قرار گرفته است. دامادهای دیگر آقای رسولی محلاتی یعنی باجناقهای ناطق نوری، یکی آقای آخوندی. وزیر مسکن سابق و زمینخوار کم اشتهاست که اینک در رویال هالوی مشغول گرفتن دکتراست تا انشاءالله در بازگشت به ایران، با عنوان دکترا، صندلی خالی کنار دست محمدجواد لاریجانی را اشغال کند. (راستی به میمنت و مبارکی اخوی ابن زیاد لشکر ولی فقیه یعنی حاج آقا سلمان رحیم صفوی ــ برادر یحیی رحیم صفوی ــ ماه گذشته در میان جشن و سرور و پایکوبی اهالی مؤمن و ذوب شده نمایندگی ولی فقیه در لندن، دکترای خود را دریافت کرد و قرار است بزودی پس از داماد شدن آقای دکتر، شغل نان و آبداری در وزارت خارجه سید کمال خرازی به ایشان داده شود.) داماد دیگر آقای رسولی محلاتی، روضه خوانی است مثل ناطق نوری به نام شهیدی که برای داشتن برگ سابقه خدمت در خارج به عنوان سرپرست مسجد و حسینیه فرانکفورت چندی به این شهر اعزام شد و از آنجا به عنوان سرکنسول ایران به جده اعزام شد. و مثل دو دیگر باجناق و بر سیره اجدادی، از همان روزهای نخست با مشاهده سفره پررنگ و رونق سعودیها فراموش کرد ایرانی است و حافظ حقوق شهروندان کشورش. آستینها را بالا زد، سوگند و شرف کنسولی کنار گذاشت و به قول صمدآقا دو لُپی مشغول خوردن و پر کردن جیبها شد. و در مقابل، مثل بلبل هرچه را از او میخواستند گفت و اوراق و اسناد محرمانه و خیلی محرمانه را به حراج گذاشت. (از این موارد بسیار است. آقازاده آقای موحدی کرمانی نماینده ولی فقیه در نیروهای انتظامی، چمدان چمدان اسناد محرمانه و نوارهای جلسات شورایعالی امنیت ملی را به آن سوی آبهای خلیج فارس میبرد و میفروخت و وقتی ما در کیهان نوشتیم و گریبانش راگرفتند به فرمان ولی امر مسلمانان ناکجاآباد، او را آزاد کردند. آن وقت عبدی و قاضیان را به 8 سال و 9 سال زندان محکوم میکنند چون نظرسنجی کرده اند، میزان محبوبیت ولی فقیه را بین مردم آشکار ساخته اند و سرانجام به درخواست شورایعالی امنیت ملی، نظر کارشناسی نسبت به بعضی از گزارشهای محرمانه داده اند.)
فرزند ارشد علی اکبر خان ناطق نوری نیز چون ابوی و عموها و دایی جانش عاشق پول و چیزهای دیگر است. در زمانی که آقازاده در لندن اقامت داشت و قرار بود مثلا در همان هالوی کالج درس بخواند، اهالی قریه همپستد در شمال لندن، شاهد شیرینکاریهای ایشان بودند. شبهای شنبه که آقازاده میل دیسکو میکرد و دوستان هم عهد را به «توکیوجو» و «استرینگ فلو» میبرد نیز شبهای به یادماندنی است که اگر آقاجان برای شفا دادن فرزندش از بعضی عادات ناپسند او را به تهران نبرده بود، خدا میداند که امروز ایشان در کجا و چه حالی بودند. بله، فردی که از اداره خانواده و کنترل فرزند خود عاجز است امروز در یکی از مهمترین مناصب امنیتی کشور مشغول خدمت به ولی فقیه است.
پیام برای این مطلب مسدود شده.