07.09.2005

دوران دیروز-خاطراتی پراکنده از روزنامه‌های اصلاح‌طلب-۸

نیک آهنگ کوثر: در بهار ۷۷ از همه طرف می شنیدی قرار است روزنامه‌های زیادی منتشر شود. در ماجرای دستگیری کرباسچی، یکی از روزنامه‌نگاران سابق “سلام” که هر از گاهی می‌شد سر وکله اش را در روزنامه‌های ورزشی زرد دید، ویژه‌نامه‌ای منتشر کرد که برگزیده مطالب و تصاویر در باره کرباسچی را در خود داشت. او یک شبه میلیونر شد و در سال ۷۸ نماینده مجلس از اراک!

ناشر اولیه “ابرار” روزنامه‌ای داشت به نام عصر آزادگان که فروش نمی‌رفت، می‌شد هر روز روی دکه نشریات جدید را دید، ولی انگار عمری طولانی ندشتند.

آن روزها بحث اصلی سر عنوان روزنامه فائزه هاشمی بود، که آیا “زن” باشد یا “روزنامه زن”، لوگوهای مختلفی هم طراحی شد که آخر سر لوگوی خسروجردی را انتخاب کردند. ابعاد روزنامه هم بحث برانگیز شد. چون کوچک‌تر از قطع مترویی بود، چیزی در حد نصف کیهان.

قرار شد نیرو جمع کنیم، یعنی هر دبیر سرویسی لیستی بدهد، ولی بحث شد که بیخودی دعوت نکنیم و بعد عذرشان را الکی‌تر بخواهیم. آن روزها ساختمانی را که سیادتان برای دفتر روزنامه اجاره کرده بود هم بحث برانگیز شد. معلوم شد ارتباطات قدیمی هاشمی با موتلفه چه جاهایی به درد می‌خورد! خانه قدیمی اسدالله عسگر‌اولادی مسلمان، تاجر معروف حبوبات و مرد قدرتمند اتاق بازرگانی فضایی بزرگ داشت که جان می‌داد برای راه انداختن روزنامه. زیر زمین برای صفحه بندی، همکف برای تحریریه، طبقه بالا برای مدیریت و مانیتورینگ، اتاق ته حیاط(خانه مستخدمین) هم قسمت اداری روزنامه شد.

موقع تقسیم فضاها، با کمال بدجنسی گفتم باید به ما یک اتاق بزرگ بدهید که از بقیه روزنامه جدا باشد.چون بچه‌های کاریکاتوریست چنین هستند و چنان و …اتاق خوبی هم بود، رو به حیاط و لازم نبود برای ورود به روزنامه قیافه همه افراد را ببینی!

بدون ترس و لرز عده‌ای از بهترین طراحان و کاریکاتوریست‌ها را دعوت به کار کردم. از بیشترشان نمونه کار گرفتم و به دبیران سرویس‌های مختلف نشان دادم. بر اساس نیاز سرویس‌ها به تراحان سفارش می دادم، ولی یواش یواش با زیاد شده درخواست آنان، صدای بخش مالی درآمد!

گرداندن سرویس طرح تجربه عجیبی بود. آنقدر به بچه‌ها سفارش کار دادم، که حقوق خودم گاهی نصف آنها می‌شد، و بعضی‌هایشان شدیدا طلب‌کار می شدند. راستش گاهی مانده بودم کارها را چگونه تقسیم کنم، بخصوص کارهای ستون روزانه را. گاهی سه تا کاریکاتور روز داشتیم. باید سوژه بچه‌ها را به سردبیری می‌بردم و یکی انتخاب می‌شد. بعد از مدتی که جا افتادن، دریافتم که سیستم نوبتی برای همکارانم در طول هفته مناسب‌تر خواهد بود. اگر هم کار کسی رد می شد، سعی می کردم آنرا به یکی از سرویس‌ها آب کنم، اگر آن هم نمی‌شد، سفارشی برایش می گرفتم تا بیخودی این همه راه را نیامده باشد.

این همه، دیرکردهای بخش مالی در پرداخت حقوق بچه‌ها فشار زیادی به من می‌آورد. فکر می‌کردند دبیران سرویس‌ها حقوقشان سر موقع است و خودشان نه. یکی از پرکارترین تصویرسازان، رامین مشرفی بود، که عملا کارهایش شناسنامه روزنامه شد، چون آنقدر با تکنیک‌های جذاب خود فضای زنانه را تشدید می‌کرد که هیچکدام ما نمی‌توانستیم.

یکی از مشکلات بزرگ ما این بود که طراح زن نداشتیم. تنها کاریکاتوریست خوب زن، بهار موحد بشیری بود که او هم فقط کاریکاتور چهره می‌کشید. بقیه هم کار روزنامه‌ای نمی‌کردند. هر از گاهی یکی از همکاران فامیلی را معرفی می‌کرد که از استعدادهای درخشان است و دارد از دست می‌رود. اشکال کار اینجا بود که به آدمی تلخ‌زبان مثل من معرفی‌شان می‌کردند! سعی می‌کردم جلوی خودم را بگیرم و به آنها سفارش کار بدهم که اگر خوب از آب در آمد چاپ کنم، ولی خدا روز بدتان ندهد!

در این میان با جوانان با استعدادی مثل آروین آشنا شدم که بعدها طراحان موفقی شدند. آروین آنقدر طرح آورد و در مدتی کوتاه پیشرفت از خودش نشان داد که کم کم عضو ثابت گروه شد.

ادامه دارد

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates