سر «عناصر خودسر» در کجاست؟ (بخش دوم)
عضو سابق “واحد حفاظت مسؤلان”، عبدالله قاسمي در گفتگو با شهروند
منبع: شهروند
بخش اول گفت وگو با آقاي عبدالله قاسمي، عضو “واحد حفاظت مسؤلان” در اولين سالهاي پس از انقلاب را در شهروند جمعه پيش ــ شماره 1009 ــ خوانديم. همانطور که قبلا اشاره شده بود،آقاي قاسمي، طبق گفته خودش، مدت کوتاهي پس از خروج از “واحد حفاظت” دستگير، زنداني و شکنجه شد. او پس از آزادي وارد بازار الکترونيک شد و سالها بعد، يکي از معاملات او با عضوي از خانواده آقاي هاشمي رفسنجاني به درگيري هاي دنباله دار وي با قدرتمندان انجاميد و سرانجام از آنچه وي ” شکنجه گاه بيت رهبري” مينامد سر درآورد. او ادعا ميکند در آنجا در مقابل همسر و دو دختر نوجوانش به طرز فجيعي شکنجه شده است.
بخش دوم اين گفت و گو ها را دنبال مي کنيم.
خ ــ ش
آقاي قاسمي گفتيد مدتي بعد دستگير شديد . . .
…
خودش از اتاق خارج شد و اينها نيز به من دستبند زدند و به كميته منطقه 9 در خيابان سپه منتقل كردند. دستنبد به سختي فشار ميآورد. در كميته منطقه 9 مرتضي باريكاني همراه با چند نفر ديگر كه از همين كميته بودند و من آنها را نمي شناختم شروع به كتك زدن من كردند. باورم نميشد كه با من چنين ميكنند. گفتند كه من مال بيت المال را خورده ام و بعد گفتند كه منافق هستم و در بمب گذاري ها دست داشته ام. علاوه بر اين ميگفتند كه عضو گروه فرقان (1) بوده ام.
منزل تان در ستارخان را چگونه به دست آورديد؟ گفتيد كه تا دو سال پيش از آن در منزل عموي خود زندگي ميكرديد. آنها چه مستنداتي براي جرائم شما داشتند؟
ــ خانه به خانواده همسرم تعلق داشت و ما آنجا مستاجر بوديم.
درباره اتهامات هيچگاه هيچ سندي ارائه نشد و من هيچگاه حتي در دادگاهي نمايشي حضور پيدا نکردم. ديرتر به خاطر آوردم كه در يكي از گفت و گوهاي معمولي وقتي كه خود ناطق نوري و تعداد ديگري افراد در ماشين بوديم، تعريف كرده بودم كه پيش از انقلاب در جلسات تفسير قرآن كه توسط آقاي موسوي خوئيني ها دائر ميشد شركت ميكردم. در آن جلسه كمال ياسيني نيز حضور داشت و من با او آشنا شده بودم. كمال ياسيني وارد فرقان شد و به همين اتهام اعدام شد.
چند نفر و چگونه شما را كتك ميزدند؟
ــ سه نفر بودند. با مشت و لگد و قنداق تفنگ ميزدند. باريكاني اخيرا به من گفت كه ناطق نوري او را شخصا فرستاده بوده است.
بعد مرا به اوين منتقل كردند. چشم بند داشتم. اما از لاي چشم بند متوجه شدم كه از جلوي بهداري رد شديم. فهميدم که مرا به بند 209 ميبرند و چهار ماه در آنجا بودم. به شعبه چهار تحويل شدم. اين شعبه تحت كنترل سپاه بود. فردي به نام علوي بازجوي اصلي من بود. او در بازجويي ها بيشتر روي ارتباط با فرقان و بمب گذاري نخست وزيري سئوال ميكرد، همانطور كه گفتم من روزي كه بمب منفجر شد صبح نزد باهنر رفته و نامه استعفا به او داده بودم. ميخواستند بدانند من در نامه چه نوشته بودم . . .
آيا اينها دليل واقعي دستگيري شما يك سال پس از حادثه نخست وزيري بود؟
ــ ديرتر متوجه شدم كه خير. الان مطمئن هستم. چون مرتضي باريكاني تمام ماجرا را برايم تعريف كرد.
ماجرا از اين قرار بود كه عباس ناطق برادر علي اكبر در روز 7 تير در دفتر حزب جمهوري كشته شده ما جسد را براي تدفين به روستاي اسكلا در شهر نور برديم. در آنجا من با محمد ناطق نوري برادر بزرگ علي اكبر خيلي نزديك شدم. آنها يك برادر كوچكتر دارند به نام احمد ناطق كه الان نماينده مجلس است. برادر بزرگتر يعني محمد خيلي آدم مشتي است. به من گفت كه احمد فردي بيسواد است و با سطل عرق ميخورد، مهمترين مقامي كه داشته رانندگي آمبولانس براي وزارت بهداري بوده است و الان قدرت گرفته است. ميگفت كه اينها براي مردم جانماز آب ميكشند و خودشان چنين و چنان ميكنند. من صحبتهاي او را از روي سادگي ميان بچه هاي واحد تعريف ميكردم. مرتضي باريكاني به علي اكبر خيلي نزديك بود و عملا براي او خبرچيني ميكرد. خودش اخيرا به من گفت كه صحبتهاي ما را به ناطق نوري منتقل ميكرده است. به نظر من اين دليل اصلي آغاز مشكلات من بود.
از همه ي اين مسايل كه بگذريم ناطق نوري هم قاعدتا بايد در جلسه ي هشتم شهريور در نخست وزيري حضور ميداشت. نميدانم آيا ميتوان عدم حضور وي را مشكوك دانست يا خير.
چه مدت اوين بوديد. آيا با لاجوردي سر و كار داشتيد؟
ــ چهارده ماه اوين بودم. چهار ماه انفرادي 209 و 10 ماه بند عمومي “آموزشگاه”. در “آموزشگاه” با لاجوردي روبرو شدم. بعدها دانستم كه حضور من در اوين لطفي است كه لاجوردي به ناطق نوري كرده بوده است. وقتي مرا به اوين بردند، هيچ پايه قانوني و حكمي براي پذيرش من وجود نداشت به همين دليل مدتي مرا نگه داشتند. بعدها دانستم كه در اين فاصله ناطق نوري با لاجوردي صحبت كرده و او شخصا دستور پذيرش مرا داده است.
مدتي در “آموزشگاه” كه توسط توابين اداره ميشد بودم. يك بار چند تن از زنداني ها نقشه كشيدند تا لاجوردي را با قيچي بكشند اما اين گروه لو رفت و بيشتر آنها به زندان كچويي منتقل و در آنجا اعدام شدند.
شما به پاسداري اشاره كرديد كه با او هم سلول شديد و او به حبس ابد محكوم بود.
ــ بله! او محافظ آقاي معاديخواه (2) وزير ارشاد وقت بود. فكر ميكنم نام او احمد بود ولي ميدانم نام فاميلش نظري بود. من در بند 325 دو روز با او هم سلول شدم. مرا ميشناخت و از من ميترسيد. فكر ميكرد مرا براي گرفتن اطلاعات با او هم سلول كرده اند. با من صحبت نميكرد. اما تا آنجا كه متوجه شدم در ارتباط با بمب گذاري 8 شهريور محكوم شده بود.
آيا شكنجه هم شديد؟
ــ در اتاق بازجويي مرا به تخت بستند و پنجاه ــ شصت ضربه شلاق به كمر من زدند. آنقدر وحشتناك نبود. البته وقتي كه به “آموزشگاه” منتقل شدم هنوز زخمهاي آن شلاقها باقي بود. اما مجاهدين را خيلي بدتر ميزدند و اين واقعيت بود كه ميگفتند شلاق بدترين شكنجه است و هيچكس بدون “تخليه” (تخليه اطلاعاتي) از زير شلاق خارج نميشود. در اين دوره از زندان شكنجه اي كه به من وارد شد قابل تحمل بود باز هم تاکيد كنم كه اين را در قياس با شكنجه مجاهدين و چپها و آنچه خودم ديرتر تحمل كردم، ميگويم.
گفتيد در “آموزشگاه” اوين كار ميكرديد، چه ميكرديد؟
ــ در اينجا بايد داستان برادران منزوي را براي شما بگويم. اينها سه برادر بودند كه يكي از آنها عباس منزوي نام داشت اما اسم كوچك آن دو نفر ديگر را به خاطر نميآورم. الان نمايندگي شركت “ژوكي” را دارند و از ميلياردرهاي ايران هستند. “ژوكي” يک شركت قديمي ژاپني است که چرخ خياطي توليد ميكند.
اينها در خيابان شهباز روبروي امام زاده سيد نصرالدين فروشگاه چرخ خياطي صنعتي داشتند. فروشگاه آنها در همسايگي منزل پدري ناطق نوري قرار داشت. ظاهرا اين دليل نزديكي اين دو خانواده شده بود. من خيلي اوقات با ناطق نوري به فروشگاه آنها ميرفتم. اين برادران يكي ديگر از گروههاي فشار را در اختيار داشتند كه با ناطق نوري در تماس بود. آنها گروهي را تشكيل داده بودند كه “گروه ضربت” نام داشت و در اوين مستقر بود. اينها براي ماموريت هاي ويژه و در مواقع اضطراري براي كارهاي شبانه وارد عمل ميشدند.
من در آموزشگاه با يكي از برادران منزوي برخورد كردم كه او اصلا به روي خود نياورد كه مرا ميشناسد. اينها ماشينهاي توليد لباس و تريكو در كارگاههاي اوين كار گذاشته بودند. زندانيان كار ميكردند و پول خيلي كمي دريافت ميكردند. سود اصلي را برادران منزوي كه اكنون تجار بزرگ و سرشناس شده اند ميبردند و البته “سهم امام” ناطق نوري نيز فراموش نميشد.
برادران منزوي از قهرود در اطراف كاشان هستند. الان كارخانه بزرگي در آنجا ساخته شده است كه به آنها تعلق دارد.
در آن روزها در زندان اوين 300ــ200 نفر در همان قسمت كار ميكردند. من هم در آنجا پشت دستگاه پرس كار ميكردم. پول خيلي كمي ميدادند كه مستقيم به خانواده من پرداخت ميشد.
اينها در همان دوران ساختمان نمايندگي “ژوكي” را كه ساختماني قديمي در خيابان جمهوري بود تصاحب كردند و امروز به جاي آن يك پاساژ بزرگ و خيلي شيك برپا كرده اند. ساختمان پاساژ نزديكي تقاطع “جمهوري” و “دانشگاه” قرار دارد از بيت رهبري زياد دور نيست.
تمام فروشگاه هاي كوچك كه در خيابان جمهوري و آن اطراف در رابطه با چرخ خياطي كار ميكنند عملا محصولات اينها را ميفروشند. و اين ها تنها بخش کوچکي از سرمايه هاي برادران منزوي را تشکيل ميدهد.
“گروه ضربت” برادران منزوي چند نفر بودند؟
ــ خودشان ميگفتند كه شبها با بيست ماشين در خيابانها هستند. يعني بايد بيش از 50 نفر، كلا شايد حدود 100 نفر بوده باشند.
آيا گروه آقاي احمد اميني كه قبلا به آن اشاره كرديد و بخشي از چماقداران را سازماندهي ميكرد با اين گروه مرتبط ميشود؟
ــ حتما. ناطق نوري از بالا آنها را به هم مرتبط ميكند و از اين گذشته، احمد اميني خودش قبلا خياط بوده است و الان كه در خيابان آبان جنوبي در بهجت آباد دفتر دارد يك سري ماشين هاي خياطي صنعتي نيز در همان ساختمان قرار داده است. گرچه من اين دستگاه ها را در حال كار نديدم ولي خودش ميگفت كه براي صدا و سيما لباس توليد ميكرده است. البته تعداد زيادي نمونه لباس در آنجا داشت.
چگونه آزاد شديد؟
در اسفند ماه 1362 چند روز به عيد برادر من در جبهه شهيد شد. همزمان با شهادت برادرم مرا به دادسراي اوين بردند. آقاي موسوي تبريزي دادستان کل کشور خود در آنجا حضور داشت. آقاي موسوي تبريزي به من گفت که آزاد هستم.
آيا سؤال نکرديد که جرم شما چه بوده و …
ــ من خوشحال بودم که آزاد شده ام. همين براي من کافي بود. جرأت بيشتر از آن را هم نداشتم.
پس از مرخص شدن از زندان چه کرديد؟
ــ در همان مغازه که در توپخانه (معروف به “پشت شهرداري”) واقع است و متعلق به يکي از خويشانم بود دوباره شروع به کار کردم. مدتي براي کار به ژاپن رفت و آمد ميکردم. سالها بعد، پس از جنگ، وقتي که يکي از دوستان سابق من، شجاع باريکاني از اسارت چندين ساله خود در عراق بازگشت براي عيادت او رفتم. در آنجا دوباره با خيلي از همکاران سابق مثل مرتضي و داريوش باريکاني و ديگران روبرو شدم. از کارم پرسيدند و پايشان به فروشگاه ما باز شد. گاه تلويزيوني، چيزي ميخريدند اما بيشتراجناس الکترونيکي پيش من ميگذاشتند تا برايشان بفروشم.
کداميک از اطرافيان ديگر آقاي محسن هاشمي اجناس الکترونيکي براي فروش نزد شما ميآوردند؟ اين اجناس را ازکجا تهيه ميکردند؟
ــ علي رحماني، فرهاد قاسمي و باجناق او که نامش را الان به خاطر ندارم، فردي به نام اعرابي، خود داريوش و برخي ديگر که الان حضور ذهن ندارم. تا آنجا که ميدانم اينها “سرريز” معاملات محسن بود. يعني در هر معامله، بخشي را به عنوان “هديه” به دورو بري ها ميداد.
محسن در جماران دفتري باز کرده بود که تابلوي سردر آن “دفتر نشر معارف اسلامي” (3)خوانده ميشد اما نه به “معارف” ربطي داشت و نه به “اسلام”.
دقيقا در جماران واقع بود؟ کار اين دفتر چه بود؟
ــ در ميدان جماران نيست. بين سه راه زاهدي و ميدان جماران قرار دارد. البته تا زمان حيات امام (آقاي خميني) تمام آن مناطق حفاظت شده و ورود ممنوع بود. دفتر بزرگ و شيکي بود. دو خانم به عنوان منشي در آنجا کار مي کردند.
اين دفتر به معاملات محسن هاشمي سرو سامان ميداد. مثلا واردات محصولات ناسيونال (پاناسونيک) به محسن تعلق داشت. گرچه به نام او انجام نميشد. رتق و فتق امور آن در اين دفتر بود. من سندي براي اثبات اين امر ندارم ولي داريوش خيلي اوقات چند قلم از محصولات پاناسونيک را به من ميداد تا در فروشگاه خودمان براي او بفروشم از لابلاي صحبت هاي او متوجه ميشدم که اين ها “سرريز” همان واردات هستند که ظاهرا نصيب اطرافيان ميشدند. فراموش نکنيم که ما درباره سالهاي اول پس از جنگ صحبت ميکنيم که کارها هنوز به اشل هاي بالا نرسيده بود.
ديرتر تعريف خواهم کرد که وقتي من دفتر کار خود را به دوبي منتقل کردم، داريوش باريکاني در يکي از مسافرتهايش در دوبي ميهمان من بود. من در آنجا با رابط کره اي آنها آشنا شدم که يک خانم کره اي بود. آنجا ديگر بحث معاملات نفتي و … بود.
يک نمونه که از همان دوران در اين رابطه به خاطر دارم مربوط به يکي از محافظان رفسنجاني است. نام او را به ياد ندارم.
رفسنجاني هر سال عيد با تمام خانواده به کيش ميرفت. يک هواپيما دربست در اختيار رفسنجاني و خانواده او بود. در يکي از اين مسافرت ها همان آقاي محافظ، قطعات الکترونيک بار هواپيما کرده بود تا به تهران قاچاق کند. محموله لو رفت و او را به عنوان محافظ اخراج کردند. تا آنجا که من ميدانم احتمالا اين بخشي از واردات آقاي محسن هاشمي بود که ظاهرا به اين فرد فروخته بود. اين فرد در توپخانه ، “پشت شهرداري” يک فروشگاه قطعه (الکترونيک) فروشي داشت. البته اخراج او بيشتر بايد به دليل بي مبالاتي او بوده باشد تا به دليل اصل کاري که انجام داده بود.
به هر حال اين معاملات در “دفتر معارف اسلامي” سامان ميگرفتند.
چگونه دوباره وارد عرصه قدرتمندان شديد؟
ــ پس از اينکه شجاع باريکاني از اسارت بازگشت و ميخواست دوستان قديمي را ببيند از من خواست او را نزد دوستان قديمي ببرم. محسن هاشمي “رئيس دفتر بازرسي ويژه رئيس جمهور” (4) بود. به رياست جمهوري رفتيم. داريوش باريکاني، فرهاد قاسمي و برخي ديگر را آنجا ملاقات کرديم. بگذاريد اشاره کنم که فرهاد قاسمي با من هم نام است ولي نسبت فاميلي نداريم. او نيز همراه من در تيم محافظت دکتر باهنر بود. پس از انفجار 8 شهريور و مرگ دکتر باهنر او نزد رفسنجاني رفت و پيش او ماند. آن روزها فرهاد دفتر پايين را اداره ميکرد در حالي که داريوش زير دست محسن در دفتر بالا همه کاره بود.
چه زماني شما مرکز فعاليت هاي اقتصادي خود را به دوبي منتقل کرديد؟
ــ در پائيز سال 1372 (1993) به دوبي رفتم. در آنجا دفتري باز کردم و به تجارت در زمينه وسائل الکترونيک پرداختم.
از طريق يک واسطه با ناصر طبسي چند معامله داشتم. اين واسطه خود را با نام مهدي به من معرفي کرده بود و هيچگاه نتوانستم نام فاميل او را بفهمم.
ميدانيم که ناصر فرزند معروف واعظ طبسي است. و ايشان در لباس توليت آستان قدس رضوي در خراسان خدائي ميکند. داستان پرونده قضائي ناصر طبسي را همه ميشناسيم. وثيقه آزادي او که ناطق نوري در تهيه آن نقش بزرگي داشت الان به عنوان بالاترين وثيقه در تاريخ قضايي ايران ثبت شده است. گر چه همانطور که انتظار ميرفت دادگاه او را از تمام اتهامات تبرئه کرد.
با مهدي رمضاني نيز معاملاتي داشتم. او برادر کوچک رمضاني معروف بود که واسطه خريدهاي کلان نظامي بود. البته ديرتر طي درگيري هاي درون حکومتي مورد غضب واقع شد و تمام ثروت او که بسيار کلان بود توقيف شد. اين دو برادر هم اهل مشهد و از نزديکان به درگاه واعظ طبسي بودند.
بگذاريد در اينجا به معامله اي بپردازم که زندگي مرا تغيير داد و زندان و شکنجه هاي وحشيانه را عايد من ساخت.
در دسامبر سال 1996 از طريق داريوش باريکاني با رئيس نمايندگي “شرکت پسته رفسنجان” در دوبي، آقاي رضا هاشميان (5) آشنا شدم. دفتر اين شرکت در ساختمان مجلل “الدانا” در نزديکي هتل متروپوليتن واقع بود. اين همزمان بود با حضور تيم ملي ايران در دوبي. نمي دانم بازي هاي آسيايي يا کدام بازي هاي مهم در جريان بود. داريوش باريکاني معمولا با “پاسپورت خدمت” مسافرت ميکرد. به اين ترتيب امور ويزائي او را وزارت خارجه و يا سفارتخانه ها رديف ميکردند. نمي دانم به چه دليل اين بار ميخواست با پاسپورت عادي به دبي بيايد. به همين دليل از من درخواست کرد و من هم در رابطه با تهيه ويزا به او کمک کردم.
وقتي که او همراه من بود از موبايل من استفاده ميکرد. در يکي از گفت و گوهايش شنيدم که با فردي
به نام سيد مهدي حسيني(6) درباره يک معامله نفتي صحبت ميکرد.
پس از اينکه عراق در سال 91 ــ 90 مورد حمله امريکا قرار گرفت و ديگر حق صدور نفت نداشت. آقاي سيد مهدي حسيني با اطلاع سپاه از عراق نفت ميخريد و با کمک سپاه به بنادر ايران منتقل کرده و به عنوان نفت ايران به فروش ميرساند. يعني فرماندهان سپاه با ” صدام يزيد کافر” وارد معامله شده بودند و در حاليکه دنيا در حال مقابله با تجاوزکاريهاي صدام بود به کمک او شتافته بودند. با مجوز سپاه نفتکش هاي کوچک، نفت عراق را به دوبي منتقل ميکرد و در آنجا به عنوان نفت ايران وارد بازار ميکرد. (7)
به هر حال همراه با داريوش به محل ملاقات در هتل “رويال ابجد” رفتيم. اين هتل در خيابان “الرقه” واقع است. در آنجا يک خانم کره اي نيز بود که به نظر مي آمد طرف معامله باشد. بسيار شيک پوش بود. 37، 38 ساله به نظر مي آمد. طوري که من متوجه شدم آقاي رضا هاشميان، سيد مهدي حسيني، داريوش باريکاني و خانم کره اي در ملاقات و احيانا مذاکرات حضور داشتند.
داريوش به من گفته بود که اين خانم کره اي چندين بار به ايران سفر کرده است و مهدي هاشمي نيز وي را به خوبي ميشناسد. خود داريوش نيز به نظر مي آمد با اين خانم به خوبي آشنا باشد. با يکديگر خيلي گرم بودند و حتي داريوش با او روبوسي کرد.
آيا روبوسي کردن آقاي داريوش باريکاني با اين خانم کره اي غير عادي نبود؟
ــ اگر از جهت موازين اسلامي ميگوييد، آنها رعايت موازين را فقط مختص مردم ميدانند. داريوش باريکاني از سفرهايش و “ماجراهايي” که داشته بسيار تعريف ميکرد. به طور مشخص از سفري که با محسن هاشمي به آفريقا داشت برايم تعريف کرد. گفت که در آن سفر چگونه دختران جوان سياه پوست را به هتل برده و در آنجا “لذت “برده اند. او با لذت از جزئيات کرده هاي خود با آن دختران تعريف ميکرد. من به شدت بعيد ميدانم که آنها اول صيغه خوانده باشند و بعد ….
ادامه دارد
1ــ گروه فرقان نام خود را از سورهي فرقان گرفته است و “جدا كننده حق از باطل” معني ميدهد. روحاني جواني به نام علي اكبر گودرزي رهبري اين گروه را به عهده داشت. هسته اوليه آن پيش از انقلاب 1357 شکل گرفت.
گروه فرقان با اتکا به افکار دكتر علي شريعتي و بويژه بحث او درباره “اسلام منهاي روحانيت” به اين نتيجه رسيد که نظام جمهوري اسلامي با “تشيع سرخ علوي” منافات دارد و در نتيجه به ترور افراد بويژه روحانيون با نفوذ در جمهوري اسلامي ايران کمر بست.
اين گروه طي کمتر از يک سال فعاليت تروريستي خود در چندين سوءقصد سپهبد قرني در سوم ارديبهشت 58، مرتضي مطهري در 12 ارديبهشت 58، حاجي طرخاني در تيرماه 58، رضي شيرازي در تيرماه 58، مهدي و حسام عراقي در شهريور 58 ، محمد مفتح در آذر 58 و محمدعلي قاضي طباطبائي و برخي ديگر را به قتل رساند.
ترور اکبر هاشمي رفسنجاني همچون چند نمونه ديگر نافرجام ماند. گرچه قسمت اعظم اعضاي اين گروه در دي ماه 1358 دستگير شده و رهبر آنها، علي اكبر گودرزي همراه با ديگر فعالان اين گروه عباس عسگري، علي حاتمي، حسن اقرلو و عليرضا شاه بابا بيک تبريزي در خرداد 59 تيرباران شدند، اما سوءقصد نسبت به سيد علي خامنه اي در تير ماه 1360 نيز به اين گروه منتسب شده است.
2ــ عبدالمجيد معاديخواه در کابينه رجايي وزارت ارشاد را به عهده داشت. يک فرد آگاه درباره او ميگويد در سال 1359 زن زيبايي که احتمالا بيوه و يا همسر جدا شده از يک سرهنگ زمان شاه بود به دفتر کار آقاي معاديخواه قدم گذاشت. آقاي وزير دل باخت و وي را به صيغه خود درآورد. از آنجايي که آقاي خميني به شدت با چندهمسري مخالف بود ايشان را به استعفا ترغيب کرد.
عبدالمجيد معاديخواه اکنون رياست “بنياد دائرة المعارف اسلامي” را به عهده دارد. اين موسسه به کمک آقاي خامنه اي در اوايل دوران رياست جمهوري وي، در سال 1363 تشکيل شد. و غالبا محل تجمع “عزيزاني” است که به مصلحت کنار گذاشته شده اند. اين موسسه طي 20 سال فعاليت يک جلد دائرة المعارف منتشر کرده است.
يک منبع آگاه ميگويد که در سال 1364 يکي از متخصصان وزارت نفت از سوي وزير وقت (آقاي غرضي) مأمور شد تا براي اعضاي بنياد دوره آشنايي با مسائل نفت را بگذارد. پس از آن افراد اين موسسه در چند قرارداد نفتي دخيل شدند.
3ــ “دفتر نشر معارف اسلامي ” به پيشنهاد عطاالله مهاجراني و براي انتشار خاطرات اکبر هاشمي رفسنجاني تاسيس شد. اين دفتر در خيابان “ياسر” شمال ميدان “ياسر” در نياوران، در نزديکي جماران واقع شده است. يک منبع مستقل ديگر تاييد ميکند که اين مرکز بيشتر به عنوان پوششي براي فعاليتهاي اقتصادي عمل ميکرد. در ضمن به دليل اينکه با کار نشر ارتباط داشت از سهميه کاغذ برخوردار بود و از اين نظر نيز “منبع درآمد” خوبي محسوب ميشد.
درسال 1376 اين دفتر پروژه تاسيس موزه رياست جمهوري رفسنجاني، يک مرکز تجاري و يک مرکز فرهنگي را در همسايگي خود هدايت کرد که تمام کمپلکس “مجموعه فرهنگي، ورزشي تجاري رفسنجان” نام گرفت.
4ــ يک کارشناس در اين رابطه ميگويد: “دفتر بازرسي ويژه رئيس جمهور” عملا چشم و گوش رئيس جمهور بود. مثلا اگر رئيس جمهوري ميخواست درباره يک موضوع مشخص به طور مستقيم اطلاع کسب کند اين دفتر وارد عمل ميشد، و طبيعتا همواره يک فرد کاملا مورد اعتماد به رياست آن گماشته ميشد. اين فرد غالبا عضو خانواده بود. در دوران آقاي خاتمي نيز برادر وي علي خاتمي اين پست را به عهده داشت. البته در ماههاي اول دولت خاتمي، براي مدت کوتاهي علي ربيعي رئيس اين دفتر شد. او از وزارت اطلاعات بود و در آنجا به نام عباد معروف بود . آقاي ربيعي در عين حال از بنيانگذاران “خانه کارگر” است.
5 ــ رضا هاشميان فرزند امام جمعه رفسنجان و برادر محسن هاشميان، رئيس “شرکت پسته رفسنجان” است. محسن و رضا هر دو خواهر زاده هاي هاشمي رفسنجاني هستند.
يک منبع آگاه ميگويد، “شرکت پسته رفسنجان”، “شرکت تعاوني پسته ايران” و “منطقه آزاد سيرجان” در استان کرمان جملگي تحت سلطه خانواده آقاي رفسنجاني قرار دارند و طي سالها واردات محصولات کره ي جنوبي همچون دوو، هيونداي و وسائل الکترونيک توسط اين شرکتها انجام ميشده است. واردات معمولا از دوبي به “منطقه آزاد سيرجان” صورت ميگرفته که از قيد گمرک و خيلي مسائل دست و پا گير ديگر رها بوده است.
6ــ سيد مهدي حسيني در 1331 در اصفهان يا توابع آن به دنيا آمد. در سال 1359 پس از پايان تحصيل در ايالات متحده به ايران بازگشت. بلافاصله پس از بازگشت در صنايع نفتي اصفهان آغاز به کار کرد. در سال 1363ــ 1362 کارمند اداره “امور قراردادها” ي شرکت نفت در تهران شد و در سال 1365 رياست آنجا را به عهده گرفت. رئيس مستقيم وي سيد مجيد هدايت زاده رضوي بود. اداره امور قراردادها زير اداره امور بين الملل شرکت نفت قرار داشت که در آن روزها تحت مديريت حسين کاظم پور اردبيلي قرار داشت.
سيد مهدي حسيني در اين ايام به علي هاشمي (برادرزاده اکبرهاشمي رفسنجاني) نزديک شد که در خريد فراورده هاي نفتي فعال بود.
طي درگيري هاي درون قدرت ابتدا سيد مجيد هدايت زاده رضوي و سپس حسين کاظم پور اردبيلي، اولي به عنوان سفير به ايتاليا و دومي به همين عنوان به ژاپن فرستاده شدند. به اين ترتيب سيدمهدي حسيني به مقام رياست اداره امور بين الملل رسيد.
او در سال 1371 با حفظ سمت، مامور تاسيس شرکت نفتي NICO در انگلستان شد. وظيفه اين شرکت خريد نفت از ايران و فروش به مشتريان در اروپا بود. در اين راستا ميبايست اعتبار شرکت بالا رفته و آن را براي دريافت وامهاي بانکي ميلياردي از بانکهاي بزرگ آماده سازد. حسيني مدير عامل شرکت شد در حالي که همچنان قائم مقام اداره امور بين الملل بود. سيد مجيد هدايت زاده رضوي نيز با حفظ سمت سفير ايتاليا رياست هيئت مديره NICO را به عهده گرفت.
اين شرکت تاکنون در قراردادهاي اعتباري به ارزش ده ها ميليارد دلار دخيل بوده است. يک منبع آگاه در اين رابطه ميگويد، اين آقايان معمولا به درصدهاي پائين “کميسيون” راضي نيستند اما اگر تصادفا به 2 درصد هم راضي شده باشند اين دو درصد را بايد از ده ها ميليارد حساب کنيم.
سيد مهدي حسيني دو روز پيش در تاريخ 17 آگوست 2005 طي موج استعفاهاي اطرافيان هاشمي رفسنجاني از مقام خود به عنوان مدير عامل NICO کناره گرفت.
7ــ يک مقام آگاه در اين ارتباط ميگويد:”مهدي هاشمي رفسنجاني همراه با برخي فرماندهان سپاه پاسداران در اين کار صحنه گردان بودند. در طرف مقابل عدي فرزند صدام حسين قرار داشت. يعني معامله بين دو دولت نبود بلکه افراد يا گروهي از افراد اين معامله را براي نفع شخصي انجام ميدادند.
وي نحوه اي را که آقاي عبدالله قاسمي به عنوان تبادل نفت مطرح ميکند صحيح نميداند. او ميگويد فروش نفت عراق توسط ايرانيها به اين ترتيب بود که نفت در بصره تحويل گرفته و به پالايشگاه هاي ايران فرستاده ميشد. از اين طرف به همان مقدار نفت از ايران گرفته و به عنوان نفت ايران و طبيعتا بدون موانع بين المللي به فروش ميرسيد.
او همچنين آغاز قاچاق نفت عراق توسط سپاه پاسداران را در سال 1995 و پايان آن را در سال 1997 عنوان ميکند. اوج اين معاملات را در سال 1996 ميداند. در سال 1997 گزارشهايي مبني بر اين عمل غيرقانوني ايراني ها منتشر شد که رفته رفته عرصه را بر ايران تنگتر کرده و به توقف اين معاملات انجاميد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.