19.08.2005

سر «عناصر خودسر» در کجاست؟ عضو سابق «واحد حفاظت مسئولان»، عبدالله قاسمی در گفتگو با خسرو شمیرانی، شهروند (بخش نخست)

منبع: گویا نیوز
شهروند – شماره ۱۰۰۹ – ۱۲ آگوست ۲۰۰۵ – جمعه ۲۱ مرداد ۱۳۸۴

abdola_ghasemi1.jpg
عبدالله قاسمی – ابو وفا **

abdola_ghasemi2.jpg
عبدالله قاسمی – سید علی خامنه ای

– من همیشه گفته ام که ما سبب شدیم اینها اینقدر قدرت بگیرند. به بچه هایم میگویم نسل ما را باید سینه دیوار بگذارند و تیرباران کنند. ما سبب قدرت اینها شدیم.
– درباره ارتباط وی با محسن گفته میشود نقش وساطت وی در یک معامله میان محسن هاشمی و فرزند خزعلی (احتمالا مهدی) بوده است. در این معامله یک شرکت به ارزش بیش از صد میلیون دلار دست به دست شده است

– ناطق نوری بالای گروه های چماقدار قرار داشت. قبلا اشاره کرده بودم که احمد امینی عملا سازمانده اصلی چماقداران بود. او هر هفته با ناطق نوری ملاقات میکرد و از او پول میگرفت.
– براداران منزوی که الان صاحب یکی از بزرگترین پاساژهای تهران هستند “گروه ضربت” را هدایت میکردند.

– برای من غیر قابل درک بود. آنها میتوانستند جلوی خروج آقای بنی صدر را بگیرند اما این کار را نکردند و بعد چندین نفر را به خاطر همکاری در فراری دادن او، دستگیر و اعدام کردند.

– احمد امینی الان در مجلس کار میکند اما در آن زمان نه پاسدار بود و نه شغل دیگری به جز سردستگی چماقداران داشت.

شهروند جمعه گذشته ــ شماره 1007 ــ بریده هایی از ساعت ها گفت و گو با آقای عبدالله قاسمی را ارائه کرد. او مدعی است مسئولیت حفاظت از برخی رهبران درجه اول جمهوری اسلامی ایران (همچون با هنر، علی اکبر ناطق نوری ) را به عهده داشته است. او همچنین ادعا میکند که پس از جدایی از واحد حفاظت چندین بار دچار زندان و شکنجه های بسیار شدید شده است.
طبق قرار، گفتگو با آقای قاسمی از این شماره به طور پی در پی درشهروند جمعه ها ارائه میشود. او طی توضیح سرگذشت گاه دهشتناک خود، به نیروهایی که “عناصر خودسر” نامیده میشوند میپردازد و وارد گوشه هائی از روابط حاکم بر ایران میشود.
در ابتدا لازم میبینیم به خاطر دو اشتباه در مقدمه بریده های این گفتگو که در هفته گذشته ارائه شد از خوانندگان گرامی پوزش بخواهیم.
1ــ اشتباها به جای “ابو وفا” ، نام ” ابوقفا” به عنوان یکی از بنیانگذاران سپاه پاسداران تایپ شده بود.
2ــ از داریوش باریکانی به عنوان همراه نزدیک آقای مهدی هاشمی نام بردیم. درست این است که آقای داریوش باریکانی دوست و محرم محسن هاشمی پسر ارشد آقای اکبر رفسنجانی بوده و هست. او همان نقشی را برای محسن داشته است که عباس یزدان پناه برای مهدی بازی میکرد.
داریوش باریکانی متولد 1337 یا 1338 و سه، چهار سال بزرگتر از محسن هاشمی است.

سه منبع مستقل از یکدیگر اطلاعات زیر را درباره او میدهند:
او اولین رئیس تیم حفاظت از هاشمی رفسنجانی بود. وقتی که محسن هاشمی در بلژیک درس میخواند، او مرتب به وی سر میزد. محسن در سال 61ــ 1360 از بلژیک به کبک در کانادا رفته و در آنجا به ادامه ی تحصیل در رشته ی مکانیک سیالات پرداخت. داریوش بیشتر دوره ی اقامت محسن در کانادا را در کنار وی بود. در همین دوره ماجرای مک فارلین آغاز شد. گفته میشود در آغاز ماجرا محسن هاشمی به دلیل نزدیکی به راس قدرت در ایران و شاید نزدیکی جغرافیایی به واشنگتن عملا در این ماجرا به رابط اصلی تبدیل شد.
داریوش خود در مقابل یکی از سه منبع ما ادعا کرده است که به طور کامل در امور قضیه مک فارلین ــ ‌رفسنجانی که در ایالات متحده Iran-Contra نام گرفت، بوده است.
داریوش ادعا کرده است که به استثنای دستشویی و اتاق خواب در همه ی امور محسن دخالت دارد.
یکی از آخرین مواردی که درباره ارتباط وی با محسن گفته میشود نقش وساطت وی در یک معامله میان محسن هاشمی و فرزند خزعلی (احتمالا مهدی) بوده است. در این معامله یک شرکت به ارزش بیش از صد میلیون دلار دست به دست شده است. نیاز محسن به داریوش در این معامله به این سبب است که به گفته هر سه منبع ما خانواده رفسنجانی دارایی هایش را به نام خود ثبت نکرده است و به این دلیل به افرادی همچون داریوش باریکانی وابسته است. در طول مصاحبه بیشتر به آقای داریوش باریکانی و فرزند ارشد آقای هاشمی میپردازیم.

خ ــ ش
shemiranie@yahoo.com

آقای قاسمی لطفا کمی درباره خودتان توضیح بدهید؟
ــ سال 1357 سرباز بودم. برای خدمت در گارد شاهنشاهی برگزیده شده بودم. اما به دلیل فرار از خدمت، از گارد اخراج و به لشکر 28 مستقر در سنندج اعزام شدم. در دی ماه 1357 پس از پیام آقای خمینی مبنی بر ترک پادگانها، من هم فرار کردم و به تهران آمدم. از آنجا که مسئولیت اسلحه داری در پادگان به عهده من بود توانستم یک قبضه کلت با 32 فشنگ از پادگان خارج‌ کنم. فرار با اسلحه حکم اعدام داشت. به هر حال ریسک بزرگی بود.
من نزد عموی خود که در همسایگی دکتر محمدجواد باهنر در جماران ساکن بود زندگی میکردم. پس از بازگشت به تهران نزد دکتر باهنر [ نخست وزیر در دولت کوتاه عمر رجایی در سال 1360 ، خ ــ ش] رفته و اسلحه را به وی سپردم. منزل دکتر باهنر پشت دبیرستان دخترانه نرگس قرار داشت. یک مهندس یک سری ساختمان را در آنجا در یک ردیف ساخته بود. بعدها من شخصا قسط ماهانه خانه دکتر باهنر را به آقای مهندس تحویل میدادم. البته ساختمانها قبل از انقلاب ساخته و تحویل شده بودند. به خاطر دارم که دکتر باهنر 260 هزار تومان روی خانه بدهکار بود. پس از پیروزی انقلاب در کنار دکتر باهنر ماندم.

آیا در کمیته های انقلاب فعال شدید؟
ــ خیر من جزو اولین گروهی بودم که سپاه پاسداران نام گرفت و در پادگان امام علی (کاخ سعدآباد) تحت رهبری ابو وفا و ابو شریف هسته ی اولیه ی سپاه بنیاد گذاشته شد. اما همچنان در کنار باهنر نیز بودم.

به عنوان محافظ، راننده یا . . .
ــ در ابتدا که اصلا بحث محافظ و چنین چیزی مطرح نبود. اما بعد از ترور مطهری و بویژه پس از اینکه رفسنجانی را زدند حفاظت از مسئولان شروع شد که بعدها منظم شد و “واحد حفاظت” نام گرفت.
(توضیح یک کارشناس: خلاف سازمانهای حفاظت مسئولان در کشورهای مدرن، اعضای واحد مربوطه در ایران، علاوه بر محافظت به بسیاری امور دیگر میپرداختند که مشارکت در فعالیتهای سپاه و بعدها اعزام به جبهه و همچنین سازماندهی چماقداران از این جمله بودند. تنها پس از کشته شدن و از کارافتادگی تعدادی از اعضای واحد حفاظت بود که با فشار آقای رفسنجانی دست کم برای اعزام این افراد به جبهه محدودیتهایی به وجود آمد.)

در گروه اولیه سپاه پاسداران کدام شخصیتهای کنونی را به خاطر میآورید؟
ــ گروه باریکانی ها یعنی محمود، مرتضی، شجاع و داریوش باریکانی، که این آخری را که الان همه کاره محسن هاشمی است به یاد دارم. ناصر و حسن جبروتی نیز از آن گروه بودند که البته همزمان با اتفاقات مربوط به آقای بنی صدر از سپاه تصفیه شدند.

آقای محسن رضایی در آن گروه همراه با شما بود؟
ــ خیر در آن روزها ابوشریف فرمانده سپاه بود. محسن رضایی با گروهی دیگر در خیابانی که اکنون پاسداران نامیده میشود در مقر ساواک قدیم مستقر بود. از همان موقع میگفتند اینها کارهای اطلاعاتی میکنند. در آن روزها ما گروه اینها را اصلا تحویل نمی گرفتیم.

بالاخره شما در سال 1358 وارد‌ واحد حفاظت مسئولان شدید . . .
ــ ‌بله من از باهنر، بهشتی، اکبر ناطق نوری و چند تن دیگر محافظت کردم. در آن روزها ما خودمان تعیین میکردیم که برای محافظت کدام شخصیت اعزام شویم. مثلا برای دکتر سروش ما نمیرفتیم.
محمود باریکانی از پسرعموهای داریوش با خواهر ابووفا ازدواج کرد. ابووفا در ابتدا فرمانده واحد حفاظت بود. او سپس تحت نظر هاشمی رفسنجانی و در دوره ی اول ریاست جمهوری وی وارد یک سری فعالیتهای خارج از کشور شد. در همین دوره به ایران بازگشت. از طرف دیگر ظاهرا وارد مسایلی شده بود که اطلاعات سپاه به دنبال او بود. اما رفسنجانی قضیه را حل و فصل کرد و وی را به خارج از ایران فرستاد. فکر میکنم الان در فرانسه ساکن باشد.

دوران مورد نظر شما با ترور آقای شاهپور بختیار همزمان میشود آیا ابووفا در این ترور شرکت داشت؟
ــ میدانم که در آن سالها او به اروپا رفت و آمد میکرده است. به زبان فرانسوی و عربی مسلط بود. اما نمیدانم آیا به طور مشخص در ترور بختیار شرکت داشته یا خیر.

واحد حفاظت چگونه سازماندهی شده بود؟
ــ واحد ابتدا در پادگان ولی عصر مستقر بود. بعد سپاه تهران مجزا شد و واحد به خیابان ایرانشهر منتقل شد. ما در ساختمان کنسولگری آمریکا مستقر شدیم.
همزمان با دوران ریاست جمهوری بنی صدر ناصر جبروتی فرماندهی سپاه تهران را به عهده گرفت.

برای حفاظت آقای بنی صدر آیا از اعضای واحد شما استفاده میشد؟
ــ تنها یک نفر از واحد ما در تیم محافظت از بنی صدر حضور داشت نام کوچک او جهان است. نام فامیل او را نمیدانم. فردی به نام مهدی جزو محافظان وی بود که از ما نبود، از کمیته بود و یک موتور سوار هم داشت که از گروه محمد منتظری بود.

روابط شما با مسئولانی که از آنها محافظت میکردید چگونه بود؟
ــ در آن روزها روابط محافظان با مسئولان خیلی صمیمی بود. مثل امروز نبود. اولا که مسئولان کلا به روی مردم گشوده تر بودند. گاه مردم مراجعه میکردند و مشکلات خود را در میان میگذاشتند. ما هم وقتی مشکلی در میان مردم میدیدیم به مسئولان میگفتیم و آنها اهمیت میدادند. مثلا وقتی دکتر (باهنر) برای گفت و گو نزد امام (خمینی) میرفت ما هم همراه او بودیم. اما این به زودی تغییر کرد.
به خاطر دارم که شجاع باریکانی محافظ موسوی خوئینی ها بود. موسوی خوئینی ها در جماران در همسایگی بیت رهبری زندگی میکرد و با احمد خمینی رابطه ی خوبی داشت. یک بار احمد خمینی در حضور موسوی خوئینی ها در باغ زاهدی شب نشینی و بساط تریاک کشی راه انداخته بود. شجاع باریکانی که شاهد همه ی این مسائل بود آنها را در یک نامه نوشته بود و میخواست نامه را به امام (خمینی) برساند. شاهد بودم داریوش باریکانی او را از این کار منع کرد. به او گفت که اولا حرف وی را باور نمیکنند بعد هم ترتیبی میدهند که در یک درگیری یا به طور تصادفی به ضرب یک گلوله کشته شود.
پس از این شجاع واحد را ترک کرد و به جبهه رفت. اسیر شد و بیچاره 9 سال در اسارت بود.

شما هم هیچگاه شاهد شب نشینی های، به قول شما “تریاک کشی” و مشابه بودید؟
ــ از دکتر باهنر چیزی ندیدم. آدم پاکی بود. اما در رابطه با اکبر ناطق نوری که مدتی محافظ وی بودم به کرات شاهد این صحنه بودم. اصلا همین چیزها سبب شد رغبت به خدمت در واحد حفاظت را از دست بدهم.
اولین بار که دست بوس آقای خمینی رفتم به شدت تحت تاثیر عظمت او قرار گرفتم. واقعیت این است که در آن روزها اعتقاد داشتیم. اما آنقدر شاهد کثافت کاریها بودیم که همه ی اعتقادات از بین رفت.
من همیشه گفته ام که ما سبب شدیم اینها اینقدر قدرت بگیرند. به بچه هایم میگویم نسل ما را باید سینه دیوار بگذارند و تیرباران کنند. ما سبب قدرت اینها شدیم.
بگذارید داستانی را برایتان تعریف کنم. ناصر باهنر فرزند دکتر باهنر با من دوست صمیمی بود. پس از اینکه دکتر باهنر همراه با رجایی در 8 شهریور کشته شد، خانم باهنر طبقه بالای منزل خود در جماران را به داماد امام، آقای بروجردی کرایه داد. یک روز ناصر به من گفت که مادرش عذر خانواده بروجردی را خواسته است. پرسیدم به چه دلیل. ناصر گفت، اینها رعایت هیچ چیز را نمیکردند. حجاب و مجاب سرشان را بخورد، خیلی ولنگ و باز بودند. لباسها و کفش هایشان از فرانسه میآمد. به یاد دارم که دختر امام یعنی خانم مصطفوی که همسر بروجردی و مادر همین بچه های “ولنگ و باز” بود، در یک برنامه تلویزیونی از مراسم ازدواج دختر خودش صحبت میکرد ‌که به سفارش امام آن را خیلی ساده برگزار کرده بود. حرف او برای من خنده دار بود. قسم روباه را باور میکردم یا دم خروس را؟

شما به یک جلسه خاص در نزد دکتر باهنر اشاره کردید که بحث قتل آقای بنی صدر، رئیس جمهوری وقت در آن مطرح شد. . .
ــ بله احمد امینی و 9ــ8 نفر دیگر…

– پاسخ را در شهروند 1007 بخوانید.

پس از خروج آقای بنی صدر از کشور چه بحثهایی در میان مسئولان در جریان بود؟
ــ قبل از خروج ایشان خبر رسید که او در حال ترک کشور است. اطلاعات دقیقی وجود داشت. اما امام گفته بود که بگذارید برود.
برای من غیر قابل درک بود. آنها میتوانستند جلوی خروج را بگیرند اما این کار را نکردند و بعد چندین نفر را به خاطر همکاری در فراری دادن آقای بنی صدر، دستگیر و اعدام کردند. من فردی را از نزدیک میشناختم که به همین دلیل اعدام شد.

خدمت شما در واحد حفاظت چگونه ادامه یافت؟
ــ تقریبا همزمان با اوج مسئله عزل دکتر بنی صدر، از من خواستند به گروه محافظت شیخ علی اکبر ناطق نوری بییوندم. در آنجا با بسیاری مسائل از نزدیک آشنا شدم.

مثلا؟
ــ ناطق نوری بالای گروه های چماقدار قرار داشت. قبلا اشاره کرده بودم که احمد امینی عملا سازمانده اصلی چماقداران بود. او هر هفته با ناطق نوری ملاقات میکرد. بعضی جلسات با جمعی از اعضای تیم او صورت میگرفت. گروهی که در این جلسات شرکت میکردند، هم بچه های سپاه بودند و هم حزب اللهی های غیرپاسدار. بارها شاهد ‌بودم که ناطق نوری پول به احمد امینی میداد.

جلسات آقای ناطق نوری با احمد امینی و دیگران کجا صورت میگرفت؟
ــ در منزل وی.

منزل کجا واقع بود؟
ــ در آن روزها در قلهک روبروی سفارت تابستانی انگلیس در کوچه ای که فکر میکنم “نراقی” نام داشت. یک دوبلکس بزرگ داشتند. خانه نوساز و شمالی بود. خودش با کمک حمید نقاشیان آنجا را ساخته بود. منظورم این است که خانه را ساخته و حاضر نخریده بود.
حمید نقاشیان ماه های اول پس از انقلاب محافظ امام بود. بعد نزد ناطق نوری آمد و به او خیلی نزدیک شد. در ترورهای خارج کشور دست داشت. برای قدردانی از “زحماتش” نمایندگی کاترپیلار را به او دادند.
گرچه دیرتر در توافقهای میان خامنه ای و ناطق نوری کاتر پیلار را از او پس گرفتند، اما او دیگر بار خود را بسته بود. الان یکی از سرمایه داران ایران است. البته پیشتر نیز مشاغل نان و آب دار داشت. مسئول خرید سپاه بود و در زمان ری شهری معاون وزارت اطلاعات شد.

بگذارید به ناطق نوری و احمد امینی بازگردیم.
ــ همانطور که گفتم خانه دوبلکس بود. در یکی از 3 اتاقی که در طبقه هم کف قرار داشت صورت میگرفت. من در همان طبقه ی هم کف کشیک میدادم. بارها دیدم که شیخ علی اکبر میرفت طبقه بالا پول میآورد و به احمد امینی میداد.

احمد امینی چه شغل و سمتی داشت؟ پاسدار بود؟
ــ الان در مجلس کار میکند اما در آن زمان نه پاسدار بود و نه شغل دیگری به جز سردستگی چماقداران داشت. در حدود پنجاه ــ شصت نفر آدم را برمیداشت و صبح تا شب به اینجا و آنجا حمله میکرد و یا مزاحم دختران و پسران، زنان و مردان میشد.

آنها چقدر پول میگرفتند؟
ــ نفری دو تا سه هزار تومان در ماه به آنها میدادند. اما اگر کار بزرگی میکردند “حق ویژه” دریافت میکردند. حتی اگر در درگیری ها کشته میشدند پرونده آنها به بنیاد شهید میرفت و خانواده آنها از مزایای آن برخوردار میشدند.

منظور شما از “کار بزرگ” چیست؟
ــ سخنرانی های بزرگ را بر هم زدن، مثلا همان 14 اسفند (سال 1359 ــ سخنرانی ابوالحسن بنی صدر در دانشگاه تهران)
همین گروه ها الان نیز به همان کارها مشغول هستند.

آیا همچنان ناطق نوری آنها را هدایت میکند؟
ــ فکر نمیکنم ناطق نوری همچنان به طور مستقیم با آنها در تماس باشد. به هر حال الان مقام او بالاتر رفته است. اما فکر میکنم از آن بالا همچنان سر نخ را در دست دارد.
البته آخرین بار که احمد امینی را در سال 1381 دیدم خیلی از ناطق نوری گله میکرد. جریان این بود که خانه بزرگی را که باغ بزرگی هم داشت و در محمودیه واقع شده بود مصادره کرده و به احمد امینی سپرده بودند. میگفت که میخواسته خانه و باغ را خودش بخرد اما موافقت نکردند. خانه را گرفتند و به شخص دیگری فروختند. گله میکرد و میگفت که ببین ما اینها را به اینجا رسانده ایم حالا یک کار کوچک برای ما نمیکنند.

تا کی نزد ناطق نوری بودید؟
ــ شب نوزده ماه رمضان (تابستان 1360) قبل از ترور رجایی و باهنر، به منزل رفتم کسی خانه نبود. آن موقع در ستارخان زندگی میکردیم. دور زدم و دوباره به سمت منزل ناطق نوری به راه افتادم. در نزدیکی منزل او در مقابل یک رستوران در خیابان “الهیه” در نزدیکی سفارت شوروی در یک پیچ آرام خیابان دو نفر سوار بر موتور کمین کرده بودند.
سرعت ماشین من خیلی کم بود. در یک لحظه روبروی موتورسوارها قرار گرفتم. آنها ماشین را از روبرو به رگبار بستند. بالای قفسه ی سینه من در سمت چپ مورد‌ اصابت گلوله قرار گرفت.

قاعدتا اینها نیروهایی بودند که جنگ مسلحانه اعلام کرده بودند. درست است؟
در آن موقع این حمله به حساب آنها نوشته شد. اخیرا با یکی از افراد قدیمی که آن زمان در جریان بود و عضو سپاه هم بود و اکنون از سپاه بیرون آمده، صحبت کردم، گفت که ترور من توسط افراد ناطق نوری صورت گرفت.

نام این فرد چیست؟
ــ مرتضی باریکانی. الان در ایران است. دیرتر توضیح خواهم داد که وقتی که اولین بار زندانی شدم او خودش از افرادی بود که مرا شکنجه میداد و کتک میزد. مدتی پیش در یک گفت و گوی تلفنی بابت آن برخوردهایش از من حلالیت طلبید. او در ضمن اعتراف کرد که گروه ناطق نوری میخواست مرا بکشد. مرتضی باریکانی از اقوام (فکر کنم پسرعموی) داریوش باریکانی است.

شما محافظ بودید. یعنی معتمد آنها بودید چرا میخواستند شما را ترور کنند؟
ــ ببینید اولا که به من مشکوک بودند. من چند بار سین ــ جیم شده بودم. گاه حتی به لباس پوشیدن من ایراد میگرفتند.
فردی (عبدالله قاسمی اسم و مشخصات و محل کار این فرد‌ را ارائه داده است. خ ــ ش) که در آن شب عملا مرا از مرگ نجات داد، اخیرا برایم تعریف کرد که پس از حادثه ترور به منزل ناطق نوری رفته است.
کسی به جز همسر ناطق در خانه نبوده است. خبر را به وی اطلاع داده است. همسر ناطق سئوال کرده بوده است که آیا حاج آقا (ناطق نوری) در ماشین بوده است و این فرد پاسخ داده بود که قاسمی تنها بوده است. خانم ناطق گفته بود که مسئله ای نیست فردا یک نفر جدید میآید و جای مرا میگیرد. ما برایشان ابزاری بیش نبودیم.

بعد از مجروح شدن شما چه اتفاقی افتاد؟
ــ من خود مسلح بودم. از ماشین خارج شدم و با کلت به سمت آنها تیراندازی کردم. هنوز از حال نرفته بودم. به هر حال آنها فرار کردند و من در بیمارستان به هوش آمدم. در بیمارستان دو راهی قلهک. همان شب مرا به بیمارستان احمد خمینی منتقل کردند. فکر میکنم قبلا میثاقیه نام داشت و در خیابان ایتالیا واقع بود. قبلا به بهاییان تعلق داشت. دکتر فاضل خودش شخصا مرا عمل کرد.

همان دکتر فاضل معروف را میگویید؟
ــ بله! پس از عمل به من گفت که خیلی شانس آوردم که نمردم. گلوله که از جلو وارد شده بود به چند دنده آسیب زده بود اما بدون آسیب زدن به قلب و شش از عقب خارج شده بود. کیهان قضیه ترور را درج کرد.

بعد از بهبودی شما چه اتفاقی افتاد؟
ــ هنوز حال من کاملا خوب نشده بود که از واحد حفاظت و سپاه استعفا دادم. استعفای من پذیرفته نشد. در همین میان رجایی به ریاست جمهوری انتخاب و دکتر باهنر نخست وزیر شده بود. روز 8 شهریور صبح به نخست وزیری رفتم. من از معتمدترین افراد به دکتر باهنر بودم با این وجود مرا کاملا بازرسی بدنی کردند. به هر حال نزد دکتر رفتم و استعفای خود را تقدیم کردم. او گفت که بعدازظهر جلسه ای دارد که یکی از فرماندهان ارشد سپاه نیز حضور خواهد یافت. قول داد در آن جلسه تکلیف استعفای مرا روشن کند.
من با بهرام ماکویا (دیرتر به نقش بهرام ماکویا میپردازیم خ ــ ش) محل را ترک کردیم. بعدازظهر خبر انفجار را شنیدیم.

تعدادی از افراد دستگیر شدند. خیلی از افراد برجسته همچون بهزاد نبوی در میان آنها بودند. نظر شما درباره اتهامات آنها چیست؟ آیا در این رابطه اطلاعاتی دارید؟
ــ اطلاعات من در این رابطه به شنیده هایم محدود میشود که غالبا منتشر شده اند. شایع بود که احمد خمینی نیز در قضیه دست داشته است. همانطور که قبلا گفتم من که آنقدر به باهنر نزدیک بودم قبل از ورود به نخست وزیری کاملا مورد بازرسی بدنی قرار گرفتم، حالا چه کسی به جز خود آقایان میتوانست بمب را داخل کرده باشد.

یعنی شما اتهامات به افرادی چون بهزاد نبوی را محتمل میدانید؟
ــ‌ ببینید مجموعه این آقایان چنان تشنه قدرت بودند که حاضر بودند مادر و یا فرزند‌ خود را قربانی قدرت کنند. در مورد‌ بهزاد نبوی و یا افراد مشخص دیگر نمیتوانم اتهامات را در این رابطه تایید یا رد کنم. میدانید که اینها دستگیر شدند و در اوین بودند. با فشار امام (خمینی) آنها را آزاد کردند. یکی از دستگیرشدگان که نام وی را به خاطر نمیآورم در اوین “خودکشی شد” یعنی کشتند و به حساب خودکشی گذاشتند.

منبع شما برای این خبر چیست؟
ــ ‌ما به این داستان خواهیم رسید که خود من یک سال بعد دستگیر شده و به اوین برده شدم. در آنجا با یک پاسدار هم سلول شدم که به حبس ابد محکوم شده بود. او در رابطه با نخست وزیری در اوین زندانی شده بود. او این اخبار را به من داد.

نام او؟
ــ نظری. نام فامیل او نظری بود فکر میکنم اسم کوچکش احمد بود

خلاصه استعفای شما قبول شد؟
ــ من به بهانه جراحت حاصل از ترور مدتی سر کار نرفتم. حقوق مرا قطع کردند. ماشین مرا گرفتند و حتی پولی را که هزینه ماشین کرده بودم به من پرداخت نکردند. آن وقت آقای خسروی وفا (اکنون عضو شورای شهر تهران و از یاران نزدیک رئیس جمهوری احمدی نژاد است) فرمانده واحد حفاظت بود.

حقوق شما قطع شد. چگونه زندگی میکردید؟‌
ــ یکی از اقوام من مغازه الکترونیکی داشت. نزد او شروع به کار کردم. با خرید و فروش و تعمیر ویدیو و تلویزیون روزگار را میگذراندم.

گفتید مدتی بعد دستگیر شدید . . .
ــ در پائیز 1361، فکر میکنم اواخرآبان یا اوایل آذر ماه، یک روز مرتضی باریکانی با یک فرد که مصطفی نام داشت و اهل اصفهان بود همراه با شخص سومی که ما در “واحد” او را حسین ماستی مینامیدیم و الان دکتر دندانپزشک شده است به خانه ما در ستارخان آمدند.
به من گفتند که حاج آقا (علی اکبر ناطق نوری) میخواهد مرا ببیند. متوجه نشدم که اینها عملا در حال بازداشت کردن من هستند. البته برخوردشان هم چنین چیزی را نشان نمیداد.
در این هنگام خامنه ای رئیس جمهوری بود و ناطق نوری وزیر کشور او بود. من را به دفتر وی در وزارت کشور بردند. جواد رسولی محلاتی، برادر زن ناطق نوری، رئیس دفتر بود. من را در اتاقی نشاند. حاج آقا به این اتاق که افراد دیگر نیز در آن بودند وارد شد و بدون مقدمه کشیده ای محکم به صورت من زده و گفت: “مرتیکه این چه حرفهایی است که میزنی” من پرسیدم مگر چه گفته ام، لحظه ای ایستاد و بعد دستور داد که مرا ببرند.

ادامه دارد

** تاریخ عکس: سال 1358 و زمان حضور یاسر عرفات در ایران
محل عکس: سفارت لبنان درتهران
ابو وفا : یکی از رزمندگان فلسطین و بنیانگذاران سپاه پاسداران که مذنون به شرکت در ترور های خارج از
کشور است
عبدالله قاسمی : در آن روزها فرمانده تیم محافظت از یاسر عرفات بود.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates