11.08.2005

برادر مسعود هوا آلوده است !

منبع: وبلاگ امیرفرشاد ابراهیمی
نامه امیرفرشاد ابراهیمی به مسعود ده نمكی
مسعود عزیز!
این نامه را برایت می نویسم و می گویم عزیز چون یه جورایی دوستت دارم و تو به هرحال تنها کسی بودی که یه ذره معرفت و مرام داشتی و در دادگاه که مثل بقیه راست راست تو چشم من نگاه میکردند و می گفتند نه اصلا ایشان را نمیشناسیم نبودی و حداقل این یه ذره معرفتت ستودنی است . و منکر آشنایی مان نشدی !

نامه نوشتی ، برای احمدی نژاد ، فقط خدا کند که از سر تکلیف و درد نوشته باشی ، خدا کند که کسی مجبورت نکرده باشد و حب و بغضی تو اون نباشه ولی برادر من ، همرزم سابق ، در نامه ات از دوکوهه گفتی و باز این دل وامانده را بردی به سالهای شصت و شش و شصت هفت به آن موقع ها که سیزده سالم بیشتر نبود و افتخارم بودن در میان شیرمردانی همچون شهید خانجانی وشهید حسن جشنی که با هم از مدرسه فرار کرده بودیم و… دوکوهه هرچه که باشد و ظاهرا مشتی ساختمان بی درو پیکر است برای من و تو و هزاران بسیجی دیگر حرمت دارد . از همانجا شروع می کنم و می آیم جلو ، با تو موافقم بدترین درد جامعه ما تا حالا همین چپ و راست گفتن است همین بحثهای مسخره بود که کمر جنگ را شکست و اون آخری ها می دیدی که وقتی یکی می گفت اینکار را بکن و یا اون کار را یکی می گفت نه ما نمی ریم این چپی است یا اون راستی همینها بود که درست دو سه هفته قبل از پذیرش قطعنامه ، دوکوهه را که بالا پائین میکردی نمیتونستی دوتا گردان جور کنی و اینطوری بود که در بدترین شرایط وزمان ممکن همه رفته بودند جماران تا بست نشسته بودند تا اون پیر قطعنامه را قبول کند ! همان محسن رضایی که بارها و بارها می گفت صلح چیه تخت گاز تا بغداد میریم و یا اون هاشمی که تو نمازجمعه می گفت تو فاو وضو می گیریم کربلا نماز می خونیم و انشاءالله نافله هم تو قدس ، بعد رفتند جماران که تا یک هفته دیگه حتی یه فشنگ هم نداریم بدیم دست بسیجی ها !! . هر جوری بود جنگ تمام شد و اینها را دیدیم ، این پدر سوختگی ها را دیدیم و برگشتیم به شهر ، آمدیم در حالیکه از هر ده نفرمون یک نفر برگشت ، از هر قطاری که اندیمشک پیاده کرده بود بچه ها را یک کوپه بر می گشت و از هر گردان یک دسته مونده بود ، همه کسمان و همه چیزمان را جا گذاشتیم و برگشتیم اما ایکاش بعضی چیزها را با خود می آوردیم ایکاش یادمان می موند که چپ و راست بازی چه جور کمر گردانها و جنگ را شکست ، ایکاش یادمان می ماند که همت چه شکلی بود ؟ خانجانی چه فکری داشت ؟ قاسم قاسم خانی چه حرفی داشت ؟ آمدیم و تازه فهمیدیم چه خبره ! نماز شب و دیدار از خانواده شهدا و سابقه جبهه تعطیل !نقدینگی و مدرک تحصیلی و میزان تولید و تخصص و هزار چیز دیگر ملاکه ، دیگه دوران ملاک تقوا و جهاد در خدا گذشته . سوختیم سوختیم و مثل دیوانه ها شده بودیم ولی گوش کسی بدهکار نبود وقت وقت غنایم بود : جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستند به غنائم که رسیدیم به ما پیوستند … ما تو میدان ولی عصراز شهدا و نون پنیرتو جبهه داد می زدیم و نماز جماعت می خوندیم آقایان یواشکی لباس خاکی ها را درآوردند و کت و شلوار پوشیدند ، ما میگفتیم مولا ویلا نداشت مولا اسکورت نداشت و آقایان گرد مولاهایشان تو صف درجه و ماشین و خونه و شرکت و بورس تحصیلی بودند .
تا که از سر درد گفتیم بیائیم دور هم جمع شویم و با هم دردمان را بگوئیم ! انصار که راه افتاد مثل کندو همه بچه ها دور هم جمع شدند یکهو همه دوست شدند ولی کسی اصلا نپرسید این پنج سال کجا بودید چرا یکهو بچه رزمنده ها عزیز شدند ! کسی نپرسید چی شد که یکهو همین وزارت کشوری که دستور داده بود بچه ها رو تو میدان هفت حوض بگیرند زیر باتوم و اشک آور یکهو شد عزیز دل برادران ! همین روزنامه کیهان که تا دیروز حتی خبر تجمع بچه ها رو هم چاپ نمی کرد یکهو شد چاپخانه یا لثارات الحسین ، کسی نپرسید همین سپاهی که تا دیروز به خون تک تک بچه ها تشنه بود و حتی برای تمدید کارت لشگر مارو تو پادگان امام حسن راه هم نمی دادند یکهو شد دادش صیغه ای حزب الله ، انصار که راه افتاد همه جمع شدیم اما این ستون با ستون جنگ فرق داشت ما مست دوران جنگ بودیم و عاشق بوی لباس خاکی ها ما که روزی برادرا و همکلاسی های شهید خود را بدوش می کشیدیم نپرسیدیم حالا چرا باید به ناطق نوری و جنتی و… کولی بدهیم ؟ ما عاشق بوی باروت و اونها عاشق میز و صندلی ، کسی نگفت این ستون حرمت داره روزی کلاش دستش بوده و تو رخ بعثی ها ایستاده حالا چرا باید چماق دست بگیره ، کسی نپرسید چرا انصار که راه افتاد یکهو همه چیز مشکوک شد ؟ حاج حسین الله کرم که تا دیروز «قبل عملیات» برای بچه ها جیره جنگی می گرفت چرا امروز« بعد عملیات» جیره می گیره ؟ کسی نپرسید چی شد که یکهو آژانس توکا تور و پاساژ آ.اس.پ بنام حاجی شد ؟ ما خنگ بودیم کور بودیم و مارو جلو می دادند تا داد بزنیم این تجمع قانونی نیست مجوز نداره بعد خودشان شب دنبال مجوز شرکت و هزار کوفت و زهر مار دیگه بودند …
حرفمان گرچه حق بود ولی یادمان رفته بود که حرف حق را باید از تریبون حق و برای حق زد . افتاده بودیم تو راهی که مسیر برگشت نداشت مثل تانک خرد و خراب می کردیم و جلو می آمدیم ، آنقدر سرمان گرم بود که حرمت روضه های ” حاج آقا پروازی” را هم نگه نداشتیم ، و حرفهایش دیگه تو ما اثر نداشت ، بچه ها هم که می پرسیدند حاج آقا کوش ؟ می گفتیم چپ ها گولش زدند رفت ! دریغ که همین حرفها را روزی خودمان تو جنگ می شنیدیم ، چقدر قشنگ تو اون نامه ات گفتی درست مثل همون « امیلیانو زاپاتا» حالا این ما بودیم که حرف از چپی و راستی می زدیم، دشمنهای دیروزمون دوستمون شده بودند و به روی خودمان نمی آوردیم همون محسن رضایی که یکروز تو روزنامه ها گفته بود اینها بسیجی نیستند برید شکایت کنید ازشان حالا دیگر می آمد میدان رسالت حسینیه حاج همت برای ما درد دل میکرد و می گفت بیائید برای مبارزه با شبیخون فرهنگی پول و پودر رختشویی جمع کنیم !
آمدیم و زدیم و خراب کردیم یکروز مجلس ختم بازرگان را خواستند برهم بزنیم، یکروز حسینیه منتظری را خواستند بگیریم ، یکروز گفتند برید جلوی دانشگاه دار ببرید یکروز گفتند بزنید تو گوش مهاجرانی یکروز گفتندبرید از اون روزنامه شکایت کنید تا اینکه کوی دانشگاه شد ،. کسی هم نپرسید برای چه ؟ او همون کوی دانشگاه بود که کیانوش را سوراخ سوراخ کردند و کسی دم بر نیاورد ! کی زده بودش خدا عالمه ولی همین تو هم دم بر نیاوردی و اصلا به روی خودت نیاوردی این کیانوش همون کیانوشی بود که تو چهارراه لشگر ، شلمچه می فروخت و هر وقت قرار بود حزب الله جایی بره اولین نفر کیانوش بود ! حالا کاری ندارم به اینکه بعد اون مصاحبه اش چرا وزارت کشور اصلاح طلب بجای اینکه امانش بده دو دستی دادش دست محتشم و بروبچه های انصار تا اونها هم آمار بحرانهای هر نه روز یکبار را ببرن بالا!
کیانوش را زدند و کوی دانشگاه را غارت کردند ، دیگه نمیتونستم تحمل کنم ، سوختم ، فریاد زدم ما دزد و یاغی نیستیم ما حزب اللهی هستیم ما از نسل طوقانی ها هستیم گرفتند و انداختنم زندان .همونهایی که دیروز دوستم بودند و برامون سربند و چفیه می فرستادند تا جلوی دانشگاه جلوی سروش بایستیم بهم چشم بند زدند و آویزنم کردند و با کابل می زدند تا بیام پشت تلویزیون بگم من حزب اللهی نیستم !
تو نامه ات گفتی کوچکترین نقد را از جبهه خودی بر نمی تابیم و درست هم گفتی مگر جرم من چه بود ؟ غیر از این بود که گفته بودم حزب اللهی نباید چماقدار رژیم باشد ، مگر غیر از این بود که گفته بودم این ستون به ترکستان می رود نه بهشت ؟ مگر جرم من غیر از این بود که گفته بودم اگر فریادی هم می باید بزنیم باید از سر غیرت باشد نه بابت گرفتن پول تو جیبی از بازار ؟ مگر غیر از این بود که گفته بودم ما گول چپ و راست را خوردیم و عمله سیاسی آنها شدیم ؟ مگر غیر از این بود که گفته بودم برای داد زدن برای برقراری عدالت اجتماعی نباید مجوز شکر و شرکت و… گرفت ! گناه من چه بود که باید هزارو پانصد روز در زندان می ماندم و در پونصدو چهل روز انفرادی سوی چشمانم را از دست بدهم و هزار درد بی درمان که هنوز هم همراهم است را بگیرم برای اینکه فقط گفته بودم اینها خودی نیستند و بیخودی هستند و برای منافع جیبشان به درو تخته میزنند نه برای اعتقاداتشان !حالا تو امروز می گویی نقد را باید از درون شروع کرد ! آنروزها که من تو اوین باید بخاطر همین نقد شلاق می خوردم و آویزان می شدم کجا بودی ؟

مسعود جان !
بازم می گویم مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود ! اگر آن روزها می گفتیم جوانیم و بچه ایم وسرد و گرم سیاست را نمی دانستیم و گول خوردیم امروز دیگر نباید دوباره اشتباه کنیم ، این خانه از پای بست ویران است و احمدی نژاد هم یکی مثل هاشمی و بقیه… اگر خامنه ای توانست خمینی دیگر بشود احمدی نژاد هم میتواند رجای دیگر بشود ، درد ملت امروز نه پنجاه هزارتومان در ماه است و نه توسعه سیاسی و ادامه اصلاحات و نه عدالت اجتماعی امروز درد ایران را چیزی درمان میکند که دوای اولش رفتن همه این آقاها و آقازاده هاست هوای ایران سخت آلوده است به دیکتاتوری باید کار دیگری کرد ! دیگر بس است دیگر زمانه کیفر خواست صادر کردن و حکم دادن گذشته و بیش از این خود را شریک جرم و جنایتها نکن ! نمی گویم آن کن که من کردم نه فقط درست ببین برای چه کسی داری سینه می زنی ، چشمت را باز کن و ببین زیر کدام علم رفته ای ؟…

نردبان این جهان ما و منی است عاقبت این نردبان افتادنی است

لاجرم هرکس که بالاتر نشست گردن او سخت تر خواهد شکست

یا حق !

دوست دوران جنگ و خونت امیرفرشاد ابراهیمی

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates