08.07.2005

۱۸ تیر: در میان دود وآتشخاطرات چاپ نشده یک خبرنگار

منبع: پیک ایران


سايت “روز” roozonline   :  متن زیر از دفتر خاطرات یک روزنامه نگار برگرفته شده که تاکنون به چاپ نرسیده است. در این روایت دست اول ازحادثه ۱۸ تیر، برخی از اسامی به دلایل امنیتی حذف شده است.
شنبه ۱۹تير
شبی ديگر شد ديشب.
جمعه ظهر درگرماي هولناك در خانه نشسته بوديم. فاكسي آمد: «ديشب درخوابگاه دانشگاه تظاهرات بود. و۵ نفر كشته شده‌اند.» به دوستم گفتم. گفت: برويم؟ و رفتيم.
در خيابان اميرآباد سراسر گاردايستاده بود. خيلي وقت بود آن خيابان را نديده بودم. سراسر به يك محوطه دانشگاهي مبدل شده است. جلوي در اصلي خوابگاه حدود ۳۰۰دختر و پسر جمع بودند. دخترها صورتشان را با روسري بسته بودند. همگي شعار مي دادند: مرگ بر استبداد. دخترها پلاكاردهايي دردست داشتند كه رويش نوشته شده بود. دست نظاميان از دانشگاه كوتاه.


اخبار مي‌گفت شب قبل در اعتراض به تعطيل روزنامه «سلام» راهپيمايي و تحصن شده و سپس انصار حزب الله وپليس ضدشورش به حمايت آنها حمله كرده‌اند. تا صبح زد وخورد بوده. تعداد كشته‌هاي احتمالي ومجروحين و دستگير شدگان را مثل هميشه متناقض مي‌گفتند. همين براي من كافي بود. من خواستم برگردم.دوستم اما مي‌خواست بماند. باا تومبیل دور زد یم. به در بالا ی خوابگاه رسیدیم. چند تا دختر پشت ميله‌ها بودند. با لباس خانه رفته بوديم. با اينهمه دوستم طاقت نياورد و پايين رفت. به يكي از دخترها گفت: «ما سن شما كه بوديم براي انقلاب تظاهرات مي‌كرديم.» او جواب داد: «ما براي حفظ انقلاب تظاهرات مي‌كنيم.»


دوستم برآشفته بود. نمي‌خواست بيايد. او را آوردم.
عصر در خانه بودم و با ميهمانهايمان رفتيم براي قدم زدن در پارك. ۳۰/۱۱ شب كه آمديم روي پيغام‌گير صداي دوستی بود كه خانه‌اش درآن حوالي است. مي‌گفت تظاهرات ادامه دارد. ماجراي ظهر تكرار شد. رفتيم. اين بار با لباس مناسبتر. سراسر خيابان اميرآباد را گارد گرفته بود و در چند رديف. از دور شعله‌هاي آتش ديده مي‌شد. مردم گروه گروه مي‌آمدند. رفتيم جلو. سربازها باطوم در دست وماسك شيشه‌اي برسر نگذاشتند رد شويم. هر كدام از سربازها لهجه‌اي داشتند. دوتايشان با هم عربي حرف مي‌زدند. وسط جمعيت ابراهيم نبوي را ديدم. داشت با موبايل صحبت مي‌كرد. آخرين جمله‌اش را شنيدم:
ـ خانه‌اي؟ شماها پيشاهنگ تئوريك هستيد.


خودش گفت: شمس الواعظين بود. داور خبر داد كه سه وزير به اعتراض حضور ارتش در دانشگاه استعفا داده‌اند و«تاج زاده» دارد با دانشجويان مذاكره مي‌كند. از همان موقع مي‌خواستم برگردم. همراهانم مي‌خواستند بمانند ،مدام با شور وارد بحث مي‌شدند. نيروهاي امنيتي كم نبودند. انصار حزب الله هم حضور داشتند وبا مردم بحث مي‌كردند. بالاخره از آنجا آمديم. انداختيم پشت استاديوم.ايستاديم. آن محله قبل از دستگيري حوزه هاي سیاسی تحت مسئوليت ما بود. ضلع جنوبي استاديوم نيروهاي پليس متوقفمان كردند. پياده شديم. راه درازي را آمديم تا رسيديم به قلب حادثه. سراسر آن كوچه پهن، پربود از نيروهاي مسلح. اتومبيل‌هاي مخصوص بردن زنداني، ميني‌بوس و اتوبوس در تمام طول خيابان كردستان وكوچه‌هاي اطراف ديده مي‌شد. در كوچه‌هايي كه ما از آن مي‌گذشتيم سپرهاي محافظ را وسط كوچه چيده بودند و سربازها كنار آن خواب بودند. انصار حزب الله دسته دسته نشسته بودند. پشت وانتي چند سربازخوابيده بودند. رسيديم به سركوچه. رديف سربازان روي زمين نشسته بودند و چندمتر آنطرفتر دانشجوها در ميان آتش ودود مي‌دويدند. از كسي كه معلوم بود از انصار است پرسيدم: «براي رفتن به خانه‌امان چه بايد بكنيم؟» او باريكه راهي را پشت سربازان نشان داد. از پشت سربازان گذشتيم واز وسط معركه سردرآورديم. دانشجوها لاستيك آتش زده بودند وشعار مي‌دادند. رفتيم به طرف پايين اميرآباد. سركوچه پائيني كه رسيديم گاز اشك آور زدند. دويديم توي كوچه. دانشجوياني فرياد مي‌زدند: «توي كوچه نرويد.». برگشتم. همه صورتم مي‌سوخت. داشتم خفه مي‌شدم وچشمانم باز نمي‌شد. بقیه بدتر از من. به شكلي خودمان را رسانديم همان كوچه اول وهمان فرد آمد وراهنمايي كرد كه آب به صورت نزنيد و آتش نزديك صورت بگيريد. اين كار را كرديم. مردم دورمان جمع شده‌بودند. زياد طول نكشيد كه خوب شديم. از همان كوچه برگشتيم. مدتي پياده رفتيم. مسير را گم كرده بوديم. وچه حس ويراني داشتم من.
برگشتيم به جاي اول. سربازها جلوتر آمده بودند. من با حس ويراني پرسه مي‌زدم.


سه شنبه ۲۲ تير
حس عجيبي دارم. در هم كوفته‌ام. تا صبح به خود پيچيده‌ام. حسي كسي را دارم كه يك بار ديگر در انقلاب شركت مي‌كند وشكست مي‌خورد.
چهار روز وشب حيرت‌آور گذشت. جنبش دانشجويي ناگهان همه‌گير شد، به حادثه بزرگ ملي مبدل گرديد و مي‌رفت كه با سرايت به مشهد و اصفهان به شبه انقلابي مبدل گردد. از همان شب اول حس عجيبي به من مي‌گفت همه چيز را درهم خواهند كوبيد كه اگر اخبار ديروز دانشگاه درست باشد، اين اتفاق روي داده. شب دوم كه جلوي خوابگاه رسيديم، همه چيز شبيه شبهاي مقابل لانه جاسوسي بود. اميرآباد شمالي از جمعيت موج مي‌زد. نيروهاي نظامي رفته بودند. اما پيدا بود كه نيرويي پنهان برهمه چيز نظارت دارد. در نيمه شب، همچنان سيل جمعيت در رفت‌وآمد بود. جاهايي بچه‌ها دسته دسته نشسته بودندوكساني برايشان حرف مي‌زدند. درست روبروي خوابگاه به جمعيتي نزديك شديم. دختري از ميان جمعيت برخاست. فرياد زد: «گوش كنيد. من هجده سال دارم. انقلاب راحتي نديده‌ام. پدرم آن را برايم تعريف كرده است.» ملت شلوغ مي‌كردند. دختري دستهايش را به دو طرف تكان مي‌داد، مثل يك سخنران حرفه‌اي ادامه مي‌داد: «گوش كنيد. پدران ومادران ما بلد نبودند زندگي كنند. بروي هم اسلحه مي‌كشيدند. بلد نبودند حرف بزنند، اما ما بايد زندگي كنيم. اگر الان انصارهم آمدند اينجا نبايد آنها را بزنيم، نبايد بكشيم، بايد به آنها بفهمانيم…»


ديروز هم در درگيري مقابل دفتر كه تمام مدت آن را مي‌ديدم، از اين دختران و پسران زياد بودند، اما افراد مشكوك هم در ميانشان بسيار بودند. و هم آنها كار را به جايي كشاندند كه نبايد. همانها شعارهاي افراطي مي‌دادند. جو ملتهب دانشجويي وفشارهايي كه از جانب جناح انصار جان مردم را به لب آورده، زمينه را مساعد مي‌كرد و بر اين بستر آماده شعارهاي افراطي اوج مي‌گرفت. ديشب جلوي پارك لاله شايد آخرين شعارها اين بود: بيست سال سكوت تمام شد، ملت چرا نشستي؟
همان موقع در دانشگاه گروههاي فشار داشتند كار را تمام مي‌كردند. از عصر ديروز جلوي دانشگاه سنگربندي و جنگ وگريز بود تا ساعت ۱۲ ديشب هم حداقل ادامه داشت. امنيت را به سپاه سپرده بودند و انصار حزب اله از مسجد الجواد اسلحه گرفته بودند. شايعات اينها را مي‌گفت.


چهارشنبه ۲۳ تير
شايعات اما درست بود. روزنامه‌ها نوشتند واخبار هم تاييد كرد كه از ظهر پريروز حدود هزار نفر با پيراهن سفيد سه دگمه وشلوارهاي تيره كه بربازو آرم مسجد سجاد داشته‌اند، وارد صحنه شده‌اند. فرماندهان آنها بيسيم وكلت داشتند. همه به باطوم‌هاي سبزرنگ نيروي انتظامي مجهزبودند. جلوي دانشگاه سنگربندي شد ودرحاليكه نيروهاي انتظامي نظارت مي‌كردند، جنگ مغلوبه شد. شعارهاي دانشجوها مدام تند وتندتر مي شد. همزمان در مناطق مختلف تهران تظاهرات موضعي انجام مي‌شد كه با شعارهاي تند همراه بود وبه زد وخورد، آتش زدن اتومبيل وخرد كردن مغازه‌ها مي‌انجاميد.


روز دوشنبه مركز زد وخورد درست زير دفتر ما بود. كاملا مي‌ديدم كه در ميان دانشجويان افراد مشكوك بسيارند. دفتر ما هم به حزب كوچكي تبديل شده كه ايدئولوژي آن چيزي جز آزادي نيست. بيشتر بچه‌ها در هيجان ورفت وآمد بودند. از خيابان كه برمي‌گشتند تاييد مي‌كردند كه تعداد افراد مشكوك در ميان دانشجويان زياد است. درگيري نهايي درست زير پنجره اتاق من بود. نيروهاي ضد شورش جلو آمده بودند، دانشجويان هم آن طرفتر جمع بودند. بچه‌ها خبر دادند یکی از بچه ها رفته كه با دانشجويان صحبت كند. از آن بالا شنيدم كه فرمانده نيروها مي‌گويد: «اين آقاي خبرنگار مي‌خواهد با شما صحبت كند.» همکارم را مي‌ديدم كه مثل نقطه‌اي در ميان جمعيت بود. نگران بودم. اندكي بعد صداي همهمه شنيده شد وهمکارم را هول دادند. جمعيت بهم ريخت. شعار داد وگارد حمله كرد. همکارم كه بالا آمد، نفس بريده ورنگ پريده گفت: «من داشتم حرف مي‌زدم وتوضيح مي‌دادم خشونت چه خطراتي دارد كه يك چاق و چله كه معلوم بود صورتش را تازه تراشيده با مشت توي صورتم آمد وگفت: «من بسيجي‌ام…»


اين ماجرا گسترش يافت وبه جريان تبديل شد.


ديروز صبح دوان دوان به دفتر رسيديم. ماجرا بصورت تظاهرات موضعي در نقاط مختلف شهر ادامه داشت. بچه‌ها كه از بيرون مي‌آمدند مدام خبر مي‌آورند كه در ميادين شهر جمع‌آوري افراد بيكار و مسلح كردن آنها ادامه دارد. از نزديك ظهر حزب اله ميادين شهر را اشغال كرد. حالا كلاشينكف هم داشتند. در همان موقع به هركسي دسترسي داشتيم از «فائزه هاشمي» گرفته تا «عيسي سحرخيز»، «ابراهيم حاتمي كيا»، «ماشاءاله شمس الواعظين» و دفتر «حسين مرعشي» خبر داديم كه اوضاع چگونه است. «سحرخيز» و«فائزه» روزهاي اول مي‌گفتند كه همه چيز تحت كنترل است. فائزه گفت: «ادامه فشار دانشجويان براي فشار بر جناح مقابل خوب است.» ظهر ديروز بود كه «سحرخيز» نگران وبريده گفت: «هر دو جناح يك جناح است.» آتش از طرف انصار حزب اله بطرف مشتي «بيگانه» و «منافق» برگشت كه عليه امنيت ملي فعاليت مي‌كنند وآتش مي‌زنند. راهپيمايي امروز هم به محكوم كردن اين جريان مبدل شد. جبهه دوم خرداد نشان داد كه هيچ تبحري در اين امور ندارد. برگ بزرگ برنده به جناح مقابل واگذار شد. حتي «خاتمي» هم يا بازي خورد يا تسليم شد. تلويزيون بعد از جلسه شوراي امنيت ملي اورا نشان مي‌داد. سعي مي‌كرد بخندد، اما دهانش كج شده بود وخيلي طول كشيد تا آن لبخند معروف را نيمه كاره برلب بياورد. اماكم وبيش نقشه كودتا را تاييد كرد.


ومن به آن دختر 18 ساله‌اي فكرمي‌كنم كه مثل خورشيد در آن شب مي‌درخشيد وبه آينده‌اش فكر مي‌كنم كه اعدام يا زندان است.


سعي كرده‌ام اين حادثه تاريخي را به شكل زير جمع بندي كنم:


«ازسحرگاه جمعه ۱۸تير ۱۳۷۸ تا عصر روز چهارشنبه ۲۳تير ايران شاهد حوادث عظيمي بود كه به مثابه يك انقلاب در تعميق اوضاع سرنوشتي ايران تاثير كرد.


در اين انقلاب دانشجويي، دو جبهه بزرگ مردمي وضد مردمي با همه ساز وبرگ خود به ميدان آمدند، ضعف و قوت خود را نشان دادند و در دو جانب صحنه رودرويي شگفتي را كه از دوم خرداد آغاز شده بيشتر وبيشتر روشن كردند.


ماجرا از حمله سحرگاهي به خوابگاه دانشجويان دانشگاه در اميرآباد شمالي (كارگر) آغاز شد. تحليل گران معتقدند كه اين حمله حلقه‌ ديگري از توطئه‌هاي ارتجاع براي خنثي كردن برنامه‌هاي اصلاحي بود و در دل اين نقشه راهبردي دو هدف كاربردي عمده را هم در دستور كار داشت:
۱ـ ايجاد جو كاذب براي جلوگيري از افشاي پرونده «قتل‌هاي زنجیره ای» كه وارد مرحله حساس و تازه‌اي شده است.
۲ـ انحراف اذهان از توطئه عليه مطبوعات كه خود سنگري از سنگرها براي نبرد عمده‌ايست كه به سر انتخابات مجلس درگرفته است.


نقشه وقتي به اجرا درآمد كه گروه كوچكي از دانشجويان در شب جمعه در اعتراض به بستن روزنامه «سلام» در محدوده خيابان اميرآباد راهپيمايي كردند و بعد ازدادن شعارهاي بسيار نرم به خوابگاههاي خود رفتند. تنها عده كمي در خيابان باقي ماندند. در اين هنگام يگان‌هاي ضد شورش نيروي انتظامي با ساز وبرگ كامل نظامي در محل حاضر شدند. حضور نيروي انتظامي با اين تجهيزات وسيع براي مقابله با حداكثر ۵۰ يا ۶۰ نفري كه در خيابان مانده بودند، آنقدر مايه تعجب شد كه مسئولان بالاي وزارت كشور بلافاصله در محل حضور يافتند.


محمدجواد حق شناس مدير كل سياسي وزارت كشور در گفت‌وگو با روزنامه نشاط (۲۲تير ۱۳۷۸) تشريح كرد كه «مدير كل سياسي انتظامي استانداري تهران» در محل حضور مي‌يابد و بعد از توافق با دانشجويان درباره قطع شعارها وبازگشت به درون خوابگاه از مقام ارشد نيروي انتظامي مستقر در محل نيز مي‌خواهد كه منطقه را ترك كند. اين خواسته اجابت نشد. مقام ارشد نظامي اين درخواست را به صورت مكتوب مي‌خواست، در حاليكه در بحبوحه اين نوع اقدامات اخذ دستور به صورت مكتوب به هيچ وجه مرسوم ومتعارف نيست.» در حاليكه مقام‌هاي سياسي سرگرم مذاكره بودند، از ميان دانشجويان چند نفر كه هرگز شناخته نشدند و صورتهاي خود را بسته بودند، يك سرباز را به گروگان گرفتند واو را به خوابگاه بردند وكتك زدند. سپهبد احمدي فرمانده ارشد نيروي انتظامي (از افسران قديمي شهرباني) كه اكنون معزول ودستگير شده بعد از دستگيري اعتراف‌كردكه با آيت اله يزدي تماس گرفته ودستور حمله را گرفته است. به دنبال اين كسب تكليف نيروهاي ضد شورش كه در حدود ۲۰۰۰نفر بودند، وارد خوابگاه شدند وآن را به محاصره كامل خود درآوردند. در اين هنگام كه نزديك صبح بود، انصار حزب اله كه سياه پوشيده وبه انواع سلاح سرد مجهز بودند وبه خوابگاه ريختند. آنها درها را مي‌شكستند، دانشجويان را درحال خواب بيرون مي‌كشيدند وبه تونل مرگي مي‌انداختند كه نيروهاي انتظامي در راهروها درست كرده بودند. حاصل اين هجوم بي‌سابقه صحنه‌هاي دلخراش است كه تقريبا همه رسانه‌هاي جهان آن را پخش كرده‌اند. از غروب روز جمعه كه دانشجويان توانستند گرد هم جمع شوند وخيابان اميرآباد را ببندند، ودرست تا ۲۴ ساعت بعد حادثه سير عجيبي را طي كرد. با پخش اخبار ابتدا بطور شايعات، سپس توسط روزنامه‌هاي جبهه دوم خرداد، ماجرا بعد ملي بخود گرفت. جبهه دوم خرداد بسرعت تمام كوشيد از اين حادثه براي افشاي جناح انصار و زدن يك ضربه كاري استفاده كند. بلافاصله سعيد حجاريان و مصطفي تاج‌زاده در دانشگاه مستقر شدندو دفتر تحكيم وحدت كوشيد رهبري حركت دانشجويي را بعهده بگيرد. اما دو چيز قابل محاسبه و كنترل نبود. نفرت مردمي كه بيست سال است زير شديدترين فشارها قرار دارند و عدم تشكل دانشجويان. اين حادثه نشان داد كه جريان هاي سياسي نفوذ بسيار اندكي در دانشگاه دارند و اين امر راه را براي هر نوع نفوذ و تبديل جنبش دانشجويي به ضد خود بازگذاشت. جناح راست كه با يك رسوايي ملي روبرو شده بود، در پيله سكوت فرو رفت. حتي روزنامه‌هاي كيهان و رسالت هم نمي‌توانستند آشكارا از اين اتفاق دفاع كنند. روزنامه كيهان كه بي‌ترديد از طريق حسين شريعتمداري (دوست صميمي سعيد امامي) به جريان قتل‌ها وصل است و در نقش فرماندهي اين جريان حركت مي‌كند، در سرمقاله شنبه ۱۹تير خود سخن ازحضور منافقين و عناصر بيگانه به ميان آورد. در حاليكه تا آن موقع تحصن آرام دانشجويي ادامه داشت. شنبه شب، عنصر بسيار مهم ديگري به حادثه اضافه شد. جنبش دانشجويي به سرعت رنگ مردمي گرفت.


انبوه مردم تا سحر در مقابل كوي دانشگاه حاضر بودند، سخن مي‌گفتند ومي‌شنيدند. حاضران در صحنه ديده اند كه نفرت مردم آماده جرقه ايست كه به شعله‌اي غير قابل كنترل تبديل شود. جناح انصار كه حادثه اخير بازهم نشان داد داراي تشكيلات عظيم، برنامه ريزي منسجم و ساز و برگ فراوان است، درست از همين ظرفيت براي تبديل ماجرا به ضد آن استفاده كرد.


برعكس جبهه دوم خرداد كه نشان داد دچار پراكندگي است، برخلاف انتظار فرماندهي متمركز ندارد و لحظه تاريخي را نمي‌شناسد، دچار غرور كاذبي شد. اين جبهه درست بعد از صبح روز يكشنبه كه اعلاميه شوراي امنيت ملي در محكوم كردن مهاجمين انتشار يافت، بايد بلافاصله به تجمعات خياباني پايان مي داد، دانشجويان را به داخل دانشگاه فرا مي‌خواند واز طرق لازم ـ از جمله مشخص كردن دانشجويان ـ راه را برنفوذ مي‌بست. واين كار فقط وفقط از «خاتمي» ساخته بود. او در ميان ناباوري همگان سكوت كرد. حتي پيغام تسليت هم براي دانشجويان نفرستاد. جبهه دوم خرداد در اقليت خود، خواستار پايان دادن يا محدودكردن دانشجويان بود، اما اكثريت آن گمان مي‌بردند كه كنترل اوضاع را در دست دارند وبا افزودن برفشارهاي خود خواهند توانست امتيازات بيشتري بگيرند. محاسبه آنها غلط بود. بعد از «خاتمي»، دانشجويان به سخن مهره ديگري گوش نمي‌كردند. تقريبا تمامي چهره‌هاي درجه اول ودوم جبهه دوم خرداد ـ غير از خوئيني‌ها و رهبران سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ـ به ميان دانشجويان آمدند. سخنان آنان مخاطبان محدودي داشت. از جانب ديگر انبوه دانشجوياني كه با هيچكدام از تعريف هاي رايج در چهارچوب جريانات «مسلمان» نمي‌گنجند به ميدان آمدند. روز يكشنبه ناگهان نسل جوان ايران كه كل حاكميت را در برابر خودمي‌بيند، به ميدان آمد. دختر ۱۸ساله‌اي نيمه شب در ميان انبوه مردمان بپاخواست و حرف بقيه را زد: «من ۱۸سال دارم. انقلاب را نديده‌ام. تعريفش را شنيده‌ام. ما از انقلاب چيزي نديده‌ايم. ما آزادي زيستن، انسان بودن را مي‌خواهيم… ما صاحب اين مملكتيم… ما درجه دوم نيستيم… » ماشاءالله شمس الواعظين سردبير روزنامه نشاط كه در آنجا حاضر بود، سرمقاله روز بعد خود را به تحقيري اختصاص داد كه همه مردم ايران از آن رنج برده‌اند ومي‌برند. از صبح يكشنبه تيراژ مطبوعات دوم خرداد از مرز يك ميليون گذشت. صبح امروز، خرداد ونشاط هر روز در سه چاپ مختلف منتشر شدند. مردم در گروههاي انبوه، از آغاز صبح در انتظار مي‌ايستادند وبه روزنامه‌ها يورش مي‌بردند. اما اين اقبال به معناي گوش دادن به سخنان آنها نبود. روزنامه‌هايي بي‌تجربه تاريخي و مغرور از پيروزي لحظه‌اي فقط آتش را تيز مي‌كردند. انبوه بيشمار خبرنگاران كه در ميان مردم حضور داشتند وخبر اجتماعات در چهار راههاي شهر را به روزنامه‌ها مي‌بردند، برداشت مستقيم چهره‌هاي سياسي دوم خرداد را كامل كردند: مردم فراتر از وضع موجود را مي‌خواستند. شايد درك اين واقعيت دست وپاي گردانندگان جبهه دوم خرداد را لرزاند وآنها هم با خطري مواجه شدند كه «نظام» را تهديد مي‌كرد.


در پنج روز اول تنها دو مطلب (يكي مقاله‌اي در صبح امروز ودومي مصاحبه‌اي از عزت اله سحابي در نشاط) چاپ شد كه جوانان را به پرهيز از افراط وشعارهاي قهرآميز فرا مي‌خواند. اما ديگر دير شده بود. از غروب يكشنبه، جمعيت آميخته دانشجويان با افراد ناشناس، راه را باز كرد تا هر نوع شعار افراطي بر زمينه نفرت مردم گل كند. از همان شب شناسايي جوانان حزب ملت ايران كه با گروه طبرزدي همراه بودند وحداكثر به دويست نفر هم نمي‌رسيدند، كار دشواري نبود. دشوار، شناسايي بقيه بود. تنها ابتكار جبهه دوم خرداد، ممانعت از ورودافراد بدون كارت دانشجويي به دانشگاه و خوابگاه بود. بيرون از دانشگاه هيچ چيز كنترل نداشت. در اين شب زنگ خطر ديگري بصدا درآمد. شعار عليه رهبري بدرون تحصن دانشجويان هم نفوذ كرد. وقتي دكتر معين وزير علوم سخن مي‌گفت واز ناراحتي رهبري خبر مي‌داد ومي گفت كه ايشان انصار را از خود نمي‌دانند، جواني از ميان جمعيت حرف او را بريد و به پشت ميكروفون رفت. او فرياد زد: «ما رهبر را از حرفهاي شما نمي‌شناسيم. از كردارش مي‌شناسيم. وقتي لاجوردي ترور شد ايشان سه روز عزاي ملي اعلام كرد، اما دانشگاه بخون كشيده شد وهنوز حرفي نزده‌اند. ايشان از انصار حمايت مي‌كنند. ما به رهبري اعتماد نداريم.» ودانشجويان تقريبا يكدست با صلوات حرفهاي او را تاييد كردند.
از صبح دوشنبه نقشه جناح راست به اجرا درآمد. تجمع‌هاي موضعي در ميادين شهر با تندترين شعارها شكل گرفت. افرادي كه ريش خود را تازه تراشيده بودند در اين تجمعات بيشتر از همه بودند. نيروي انتظامي كه دخالت نمي‌كرد، آرام آرام ميدان را به افرادي سپرد كه با لباس متحدالشكل به صحنه آمدند. آنها كه همگي از مسجد سجاد (واقع در خيابان جمهوري اسلامي ـ سپه سابق ـ كه از مراكز قديمي موتلفه است) سازمان يافته بودند، با لباسهاي متحدالشكل (پيراهن سفيد سه دكمه و شلوار تيره) ابتدا در مقابل دانشگاه تهران حاضر شدند.
روزنامه خرداد در سرمقاله چهارشنبه 23 تير 1378 صحنه را چنين توصيف كرد: «فضاي شهر وبه ويژه خيابان‌هاي انقلاب، جمهوري وخيابان‌هاي مركزي شهر به گونه‌اي بي‌سابقه، غير منتظره و اسرارآميز، شاهد حضور نيروهاي شبه نظامي با لباس‌ها و ظواهري يك دست ولي شخصي شده است…» آيت اله منتظري در اعلاميه خود اين افراد را چنين معرفي كرد: «در واقع اينان نيروهايي رسمي هستند كه جهت سركوب مردم تربيت شده‌اند و در موقع حمله لباس شخصي مي‌پوشند وبه نام نيروهاي مردمي حمله مي‌كنند و متاسفانه از بودجه مردم شريف ارتزاق مي‌نمايند….» (خرداد همان روز)


اين نيروها كه عملكردشان نشان مي‌داد از يك مركز واحد دستور مي‌گيرند به شكلي كاملا سازمان يافته، مجهز به باطوم هاي سبز ويژه نيروي ضد شورش به حركت درآمدند. فرماندهان آنها بيسيم داشتند وبا رمزهاي «علي۱»، «علي۲»، «علي۳» با مركز معيني ارتباط مي‌گرفتند وبه اين اقدامات دست زدند:


۱ـ اشغال محوطه جلوي دانشگاه تهران و زد وخورد با دانشجويان
۲ـ درگيري در ميدان‌هاي شهر با افراد ديگري از همان جريان كه با ريش‌هاي تازه زده تندترين شعارها را مي‌دادند.
۳ـ اشغال تدريجي ميادين تهران.


روز سه شنبه ساعت ۱۰ صبح «سعيد حجاريان» از دانشجويان خواست از دانشگاه خارج نشوند. او گفت: «همينكه خارج شويد، شيشه بانك‌ها خواهد شكست.» اكثريت دانشجويان به حرفهاي او گوش نكردند. يا اگر مي‌خواستند گوش كنند، كساني با شعارهاي تند وتحريك دانشجويان مانع مي‌شدند. بعد از خروج دانشجويان، همان نيروهاي سازمان يافته كه اكنون رهبري اوضاع را در دست گرفته بودند، آنها را به نقاط مختلف شهر بردند و پيش بيني «حجاريان» ظهر روز سه شنبه به وقوع پيوست. همه صحنه‌هاي آتش زدن درنقاط مختلف شهر كه دوربین های تلويزيون هم در آنجا حضور داشت! بطور عمده از ظهر سه شنبه به بعد بوجود آمد. همان روز سازمان تبليغات اسلامي مردم را براي راهپيمايي روز چهارشنبه دعوت كرد. از پنج شبكه تلويزيون و تمام كانال‌هاي راديويي به پخش برنامه‌هاي واحدي پرداختند وبا پخش سرود‌ «اي ايران» و صحنه‌هاي آتش سوزي اتومبيل‌ها و دكه‌ها از مردم خواستند كه براي مقابله با دشمنان به خيابان بيايند و راهپيمايي كنند.
ساعت ۱۰ شب محمدخاتمي بعد از خروج از جلسه شوراي امنيت ملي براي اولين بار درمقابل دوربين تلويزيون حاضر شد. به زحمت مي‌كوشيد چهره درهم رفته‌اش را باز و چانه ودهان كج شده‌اش را رام كند. تنها در اواخر مصاحبه بود كه بزور لبخند زد. او نااميدانه از حفظ قانون و مقابله با خشونت سخن گفت. هر چند خودش مستقيما مردم را به راهپيمايي دعوت نكرد، هيئت دولت اين كار را انجام داد. شهر اكنون در اختيار نيروهاي بسيج بود وهنوز هم هست. موتورسواران در خيابان‌هاي خلوت حركت مي‌كردند و فرياد مي‌زدند: «رهبر فقط سيد علي…»
روز چهارشنبه همه نيروهاي نظامي و انتظامي با لباس شخصي به خيابان آورده شدند. حداكثر جمعيت از ۴۰۰ هزار نفر بيشتر نبود. همه پلاكاردهاي يكدست با آرم سپاه را در دست داشتند كه روي آن نوشته شده بود «جانم فداي رهبر» حتي يك عكس خاتمي هم در دست‌ها ديده نمي‌شد. شعارها: مرگ بر آمريكا ـ مرگ بر اسرائيل ـ مرگ بر منافق. در ميان جمعيت بيشتر از همه همان پيراهن سفيد‌ها ديده مي‌شدند.


شايعات مي گويد: ده نمكي را دستگير كرده‌اند و دنبال اله كرم مي‌گردند.
شبكه موبايل تهران هم از نيمه شب ديشب قطع شد، براي عدم ارتباط افراد با هم.
پنجشنبه ۲۴تير
دوشب است باران مي‌آيد. باران تابستاني تهران را خنك مي‌كند.
ديروز براي خريدن روزنامه رفتم. كار لذتبخشي كه سالها نمي‌كنم. صبح كه مي‌روم بچه‌ها روزنامه‌ها را خريده‌اند. جلوي دكه زنان و مردان مثل صبح روز بعداز كودتا در انتظار روزنامه بودند.


شنبه ۲۶ تير
همه پكر و دلگيرند. درست به روزهاي بعد از كودتا مي‌ماند.


سه شنبه ۲۹تير
دستگير شدگان حوادث اخير را به تلويزيون مي‌آ‌ورند. همان پرده آبي. همان فضا. انگار خودم بودم كه داشتم داوطلبانه مصاحبه مي‌كردم وبعد به آن سلول تاريك برمي‌گشتم.


صبح كه قهوه هر روزه را آماده مي‌كردم، بخودم گفتم: «كار خاتمي هم تمام است. بو مي‌كشم.» لابد ديگران هم همين فكر را مي‌كنند كه اينقدر افسرده‌اند.

رفتيم ديدن کسی از جناح چپ مذهبي. سالها قبل مدير كل مطبوعات داخلي وزارت ارشاد بود.و حالا در ساختمان شيكي در خيابان جردن كه از پنجره‌هايش كوه تمام قد پيداست نشسته‌ايم.


از پراكندگي جبهه دوم خرداد گفت و اطلاعات زير را درباره اوضاع اينروزها در اختيارمان گذاشت: «حادثه دانشگاه مقدمه يك «كودتاي قانوني» عليه خاتمي بود كه براساس طرح «واكنش گسترده از درون» مطرح شده توسط اسدالله ـ ب ـ اسفند ۷۷ ـ به اجرا درآمد. موتلفه كه بخش تندرو و نظامي جناح راست است، اين عمليات را توسط نيروهايش در انصار حزب اله ونيروهاي انتظامي سازمان داد. بعد از حمله اوليه كه علت بيرحمي آن برانگيختن دانشجويان بود، عناصري مانند م ـ م و ح ـ ط كه از مدتها پيش براي انجام اين نقشه در آب نمك خوابانده شده بودند، وارد صحنه شدند. به تدريج عناصر مخالف آنها كه آنها هم از همان انصار ونيروهاي تربيت شده براي اين مواقع بودند به صحنه آمدند و بسرعت تهران را شلوغ كردند. طبق يك مصوبه قبلي «شوراي عالي امنيت ملي» در صورت شلوغ شدن، امنيت تهران بخودي خود به سپاه واگذار مي‌شود. امري كه شب دوشنبه انجام شد. در اينجا نيروهاي عملياتي سردار ذوالقدر (از عناصر جناح راست سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي كه سال ۶۰ از آن جدا شد) وارد صحنه شدند. طبق همان مصوبه تا پايان شلوغي كليه ارگانهاي امنيتي و انتظامي و نظامي در اختيار سپاه قرار مي‌گيرند. باين ترتيب در شب دوشنبه ذوالقدر فرمانده كودتاي اعلام نشده شد. اوهمان شب از رئيس جمهور خواست به مدت ششماه وضع فوق العاده اعلام كند.


خاتمي در جواب تسليم نشد وگفت استعفاي خود را به مردم مي‌دهد. اين به معناي حضور مردم و خونريزي بود. «خامنه‌اي» كه غير از مساله فرهنگ با «خاتمي» مشكل ندارد. بدليل اينكه نمي‌خواهد در زمان ولايت او خون ريخته شود، با ادامه كودتا مخالفت كرد. در حال حاضر هنوز وزارت اطلاعات و نيروهاي انتظامي تحت امر سپاه است و بهمين دليل به شكل كنوني عمل مي‌كند. تلاش خاتمي پايان دادن اين مرحله، براي خارج شدن از وضعيت اضطراري و درنتيجه برگرداندن سپاه به پادگان است. جناح راست پيش از حمله به كوي سعي كرده بود وزارت كشور را راضي كند كه انتخابات را ششماه عقب بيندازد. وزارت كشور نه تنها قبول نكرد، زمان آن را هم اعلام داشت. جناح راست مي‌كوشد وضعيت اضطراري فعلي را تا ششماه ادامه بدهد كه به هدف خود برسد.»
 
 
 

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates