.: کرّه الاغ کدخدا، يورتمه میرفت تو کوچهها! :.
دوشنبه، 6 تير، 1384
منبع: وبلاگ نگاهی دست و پا شکسته
…در حالی که جیپ جنگی ترکش خوردهء لجنی و اسقاطی محسنرضايی که با کلی سلام و صلوات بعد از سالها روشن شده بود و روی شيشههاش برچسبهای تير و قلب دولت عشق رو چسبونده بود، در اولين سربالايی به تته پته افتاد و ياتاقان زد و مثل خر توی گِل موند…
…در حالی که پيکان سفيد يخچالی نمره مراغهء محسنمهرعليزاده با هل دادنهای قويترين مرد جهان و آقای گل فوتبال دنيا، چند صد متر بيشتر نتونست دوام بياره و دولت مهر توی رادياتورش به جوش اومد و اوّل جاده کاپوت رو زد بالا…
…در حالی که شيشههای پاترول چهار درب نمره دولتی علیلاريجانی بالا بود تا هوای تازهء دولت اميد ازش خارج نشه، و با اينکه بنزين سوبسيدی و مکمل حمايتی رو توی باک داشت، ولی هوای تازهء دولت اميد به لطف ميخ سوابق، از لاستيک به بيرون فوران کرد و ايشون رو بدون زاپاس ولايت وسط جاده، کمی جلوتر از مهرعليزاده متوقف کرد…
…در حالی که پژو پارس بژ مصطفیمعين که از همه طرف زدگی و خط و خشهای شوراینگهبان و پوليش موقت حکمحکومتی روی بدنهش بود، و بخاطر نداشتن زاپاسی که قبلاْ خاتمی پنچرش کرده بود و ملّت هم کمکش نکرده بودند که پنچریش رو بگيره، خيلی آهسته و با احتياط دنبال يک تکه زمين میگشت تا دوباره وطن را روی اون بسازه…
…در حالی که لندکروز مشکی و اسپرت و شيشه دودی محمّدباقرقاليباف با نور بالايی که زده و چشم همه رو کور کرده بود، داشت تو خيابونا ويراژ میداد و لبخند و چشمپوشی به جوانان هديه میکرد و با پولی که آقايون حاکمين برای رد گم کردن بهش داده بودند، سر خودش و مردم رو گرم میکرد و وقتش رو توی چاپخانههای چاپ عريض تلف میکرد تا ناخواسته سپر بلای نامزد موردنظر حکومت بشه…
…در حالی که تويوتا کريسيدای مهدیکروبی که مثل مسافرکشهای خطی، نرخ کرايهء پيشبرد يارانههای هدفمند پنجاههزارتومنی رو روی شيشه چسبونده بود و خودش آنقدر فرياد میزد تا مسافر پيدا کنه که نزديکای ساعت پنج صبح خوابش برد و جرثقيل شورای نگهبان اومد ماشينش رو يواشکی برد توی پارکينگ حکومت…
…و در حالی که مرسدس بنز نمره سياسی اکبرهاشمیرفسنجانی که با کلی بیسليقگی اسپرتش کرده بود و کلی دختر و پسر رو ريخته بود توش و لنگ و پاچهء دخترا رو هم از پنجره انداخته بود بيرون، و خودش هم پشت فرمون داشت با کمالتبريزی تمرين اشکريزی تمساحگونه میکرد و پسرانش هم از هل دادن خسته شده بودند…
.
.
…يه موتورگازیای که محموداحمدینژاد روی ترکبندش دو تا نون بربری بسته بود و با چراغ خاموش و صدا خفه کن حرکت میکرد، و خيلی جاها هم که مردم حواسشون به ماشينهای ديگران بود، از اين حواس پرتی استفاده میکرد و با همون جرثقيلی که ماشين کروبی رو به پارکينگ برد، راه رو میبست تا خودش بیسروصدا جلو بيافته، به مدد نون بربری و موتورگازی و جرثقيل و مقدار زيادی هم کمخردی جمعی (که تازگیها بهش میگن دموکراسی!!!!!)، جلوتر از بقيه اومد و توی پارکينگ خونهء من و شما، موتورش رو که اندازهء يه تريلی جا میگيره، پارک کرد!
پیام برای این مطلب مسدود شده.